گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
امام شناسی
جلدششم
درس هفتاد و نهم تا هشتاد و دوم


تفسير آيه «فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج‏»


بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

حكم تمتع درحج براساس وحي بوده است
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب.

(قسمت دوم از آيه 197، از سوره بقره: دومين سوره از قرآن كريم) «پس اگر در حال ايمنى بوديد (و خوف نداشتيد) پس آن كسانى كه در ميان عمره تا زمان فرا رسيدن حج، تمتع كرده‏اند (و حج و عمره تمتع بجاى آورده‏اند) بر عهده ايشان است كه به مقدار توانايى و سهولت‏خويش، هدى و قربانى كنند، و كسى كه متمكن از هدى نباشد بايد در ايام حج‏سه روز روزه بگيرد، و هفت روز نيز در وقتى كه مراجعت مى‏كنيد، اين ده روز كامل مى‏شود.

اين عمل تمتع وظيفه كسى است كه اقوام و اهل او و خانه و سكونت او در قرب مسجد الحرام نباشد، و تقواى خداوند را پيشه سازيد! و بدانيد كه خداوند شديد العقاب است‏» !

اين آيه، نص است‏ بر آن كه كسانى كه خانه و اهل آنها در مشهد و در محضر مسجد الحرام نباشد - مانند غير اهالى مكه و قرآء و قصبات نزديك مكه كه‏ حكم حاضر دارند - حتما بايد حج‏خود را بطور تمتع انجام دهند، و سپس در قربانگاه منى، ذبيحه و هديى بر حسب تمكن از شتر و گاو و گوسفند قربانى كنند، و اما كسانى كه خانه و اهلشان نزديك است و عرفا حكم حاضر را دارند، بايد حج‏خود را به غير تمتع از حج افراد و حج قران بجاى بياورند.

دانستيم كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس حكم خدا، و نزول جبرائيل، و اين آيه مباركه، اولا در منزل سرف و ثانيا بعد از اتمام سعى بر فراز مروه، اعلام كردند كه بر تمام كسانى كه با آن حضرت آمده ‏اند، چه از مدينه و چه از ساير اماكن، واجب است كه نيت‏ خود را از احرام به حج، تبديل به احرام عمره كنند، و پس از تقصير از احرام بيرون آيند، و تمتع كنند، تا روز ترويه كه روز احرام حج و حركت‏به سوى مشاعر حج از عرفات و مشعر و منى است.و اين دستور براى كسانى كه هدى همراه خود آورده‏اند نيست.

خود آن حضرت و هر كس كه هدى به همراه دارد، بايد در احرام حج ‏باقى بماند، تا هدى خود را در منى قربانى كند.و انتشار اين حكم الهى موجب مخالفت ‏بعضى شد كه صريحا بيان مخالفت كردند، و دوست داشتند به حال احرام باقى باشند تا به عرفات و مشعر روند.

ابن كثير دو روايت از بخارى و مسلم نقل مى‏كند، از جابر كه بعضى از اصحاب مى‏گفتند: اينك به اعمال حج چند روزى بيشتر باقى نمانده است، چرا ما از احرام بيرون آييم؟ !

بخارى مى‏گويد: از ابو نعمان و حماد بن زيد، از عبد الملك بن جريح، از عطآء از جابر، و از طاوس از ابن عباس روايت است كه: قالا: قدم النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم و اصحابه صبح رابعة من ذى الحجة يهلون بالحج لا يخلطه شى‏ء، فلما قدمنا امرنا فجعلناها عمرة، و ان نحل الى نسائنا، ففشت تلك المقالة.الحديث. [107]

جابر و ابن عباس مى‏گويند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب در صبح روزچهارم ذو الحجة، در حالى كه لبيك براى حج مى‏گفتند، و ابدا در اين لبيك غير از حج چيز ديگرى داخل نبود، وارد مكه شدند.

چون وارد شديم رسول خدا امر فرمود كه ما اين احرام را عمره قرار دهيم، و از احرام بيرون آييم و به سوى زن‏هاى خود برويم.اين گفتار انتشار پيدا كرد» تا آخر حديث و مخالفت‏بعضى از صحابه.

مسلم از قتيبة، و ليث از ابن زبير، از جابر روايت كرده است تا مى‏رسد به اينجا كه:

و امرنا رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم ان يحل منا من لم يكن معه هدى، قال: قلنا: حل ماذا؟ ! قال: الحل كله.

فواقعنا النسآء و تطيبنا بالطيب و لبسنا ثيابا و ليس بيننا و بين عرفة الا اربع ليال. [108]

«و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ما امر نمود كه هر كدام از ما كه با خود هدى نياورده است، محل شود، و از احرام بيرون آيد.ما گفتيم: حل كدام قسمت از قسمت‏هاى احرام؟ !

رسول الله فرمود: حل تمام قسمت‏هاى احرام بطور عموم!

و بنا بر اين ما با زنانمان مواقعه و آميزش نموديم، و خود را به عطر و بوى خوش معطر ساختيم، و لباس بر تن كرديم، در حالى كه فاصله ما تا عرفه بيش از چهار شب نبود».

و اين دو حديث صراحت دارند بر آنكه رسول الله در روز چهارم وارد مكه شده‏اند، و بنابر آنكه روز عرفه پنجشنبه باشد، روز ورود روز يكشنبه خواهد بود، و اين طريق با آنچه كه از «امتاع‏» مقريزى از «الغدير» آورديم، كه روز ورود سه شنبه بوده است تفاوت دارد.

بارى مخالفت ‏بعضى از اصحاب كه مى‏خواستند در احرام باقى باشند، و به‏حال نسك و عبادت و ژوليده و غبار آلود بوده و همانند پيامبر بوده باشند، به شدت رسول الله را ناراحت و عصبانى كرد، بطورى كه آثار غضب در چهره‏اش مشهود شد.

آخر پيامبر توقع ندارد، پس از بيست و سه سال رنج و زحمت، و در بدرى و خون دلى، و مرارت‏ها و مصيبت‏ها، امروز بعضى از صحابه سابقه‏دار، آنهم در امر عبادى مردم مخالفت كنند، مگر عبادت امر خودسرى است؟ كه انسان بتواند به دلخواه خود چيزى را كم و زياد كند، و يا شاكله آن را تغيير دهد؟ تشريع عبادت بدون اتصال به مبدا اعلى، غلط و ناپسند است، آنهم در مقابل آيه قرآن، و نص صريح رسول خدا، و ايراد خطبه، و بيان مطلب، و دوباره خطبه ديگر، و بيان آنكه من هم به جهت هدى، احرام را به عمره تبديل نكردم، و گرنه به جهت هماهنگى با شما و به جهت افضليت تمتع، خودم نيز محل مى‏شدم و از احرام بيرون مى‏آمدم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از انجام سعى حركت كردند و در ابطح كه زمين رملى و ماسه‏اى در طرف شرق مكه است فرود آمدند، و در خانه‏هاى مكه وارد نشدند، و مدت اقامتشان در مكه قبل از حركت‏به عرفات كه بقيه روز يكشنبه و دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه بود، در ابطح بودند.

و حتى صبح روز پنجشبه هشتم ذو الحجة كه روز ترويه است‏با اصحاب خود در ابطح نماز صبح را بجاى آوردند، و ابدا در اين چند روز به مكه نيامده و براى بيت الله و كعبه از محل خود مراجعت ننمودند. [109] [110]

ما در ضمن درس هفتاد و ششم تا هفتاد و هشتم از همين كتاب در ص 33 آورديم كه در وقتى كه رسول الله عازم حج‏بودند امير المؤمنين عليه السلام در مدينه نبودند، زيرا رسول خدا آن حضرت را براى اسلام ناحيه يمن و عزل خالد بن وليد و اخذ خمس غنائمى كه در دست‏خالد بود و ساير غنائم و اخماس، به يمن فرستاده بودند.امير المؤمنين عليه السلام با سيصد نفر از لشگر به صوب يمن روانه شدند، و پس از انجام ماموريت‏خود اينك كه رسول الله عازم حج هستند رسول خدا به آن حضرت نوشتند كه رسول خدا قصد حج دارد [111] و آن حضرت به سمت مكه براى ادآء فريضه حج روانه شود.

امير المؤمنين عليه السلام با لشگر خود و آنهائى كه در يمن ضميمه شده بودند، و با خمس غنائم جنگى كه اختصاص به رسول الله داشت‏به سمت مكه حركت كردند، ولى قدرى زودتر از لشگر، سريعتر محرم شده و خود را به مكه رسانيدند، و در مكه چون عليا مخدره حضرت سيدة النسآء فاطمه زهرآء عليها السلام زوجه مكرمه خود، دختر رسول الله را ديدند كه لباس رنگين پوشيده و عطر استعمال كرده و از احرام بيرون آمده است، از روى تعجب از علت آن سئوال كردند، حضرت صديقه بازگو كردند كه: پدرم ما را بدين عمل امر فرموده است.

حضرت امير المؤمنين به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شدند، و داستان احلال و تطييب و سرمه كشيدن حضرت زهرآء را بيان كردند، رسول الله فرمودند: همينطور است كه فاطمه خبر داده است. [112]

آنگاه رسول خدا براى امير المؤمنين عليه السلام، داستان نزول جبرائيل و تغيير حكم حج را نسبت‏به كسانى كه به همراه خود قربانى نياورده‏اند، از حج افراد به‏عمره و حج تمتع بيان كردند.

سپس فرمودند: بم اهللت‏حين اوجبت الحج؟ «در آن زمانى كه تلبيه گفتى و محرم شدى، به چه كيفيت از اقسام حج محرم شدى‏» ؟ !

امير المؤمنين عرض كردند: باهلال كاهلال النبي صلى الله عليه و آله سلم [113] «من به همان گونه و به همان كيفيتى كه رسول خدا احرام بسته است، تلبيه گفته‏ام و محرم شده‏ام‏».

حضرت رسول الله فرمودند: آيا با خود هدى آوردى؟! عرض كرد: نه!

رسول الله فرمودند: تو شريك در هدى من هستى! از احرام بيرون نشو، و به همان قصد حج‏باقى باش.و امير المؤمنين در احرام حج‏باقى بودند، تا با رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم از حج فارغ شدند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هدى خود را براى دو نفر نحر كردند. [114]

بايد دانست كه امير المؤمنين عليه السلام با خود هدى نياورده بودند، وليكن در نيت‏خود، احرام خود را طبق احرام نيت رسول خدا بستند، فلهذا در حج و هدى رسول الله شريك شدند.

و اما آنچه در بعضى از سير و تواريخ آمده است كه امير المؤمنين با خود شتر آورده بودند، آن راجع به رسول الله بود، كه جزء خمس غنائم جنگى بود، نه راجع به امير المؤمنين، فلهذا در «البداية و النهاية‏» آورده است كه: آن هديى كه با على بود، و آن هديى كه رسول خدا از مدينه آورده بود، و در بين راه نيز خريده بود مجموعا صد شتر شد. [115]

پس صد شتر راجع به رسول خدا بود، چنانچه در بسيارى از روايات وارد است كه رسول خدا با خود صد شتر داشت.پس شركت در قربانى بدين طريق شد كه: امير المؤمنين در شترهاى قربانى رسول الله شريك شد.و اين منقبتى است‏بسيارعظيم، و درجه‏اى است‏بسيار رفيع كه با حج رسول الله و با قربانى او شريك شود.

و از همين جا مى‏توان فهميد كه بين رواياتى كه مى‏گويد: رسول خدا صد شتر آورد [116] ، و بين رواياتى كه مى‏گويد: شصت و سه شتر آورد، و امير المؤمنين سى و هفت‏شتر [117] ، و يا رسول الله شصت و چهار شتر آورد و امير المؤمنين سى و شش شتر [118] ، و يا رسول الله شصت و شش شتر آورد، و امير المؤمنين سى و چهار شتر ( ، و مجموعا يكصد شتر بود، كه همه آنها را در منى نحر كردند، اختلافى نيست.زيرا شتران امير [119]لمؤمنين متعلق به رسول الله بوده است، و بنا بر اين يكصد شتر از آن رسول الله بوده است.و عجيب است توافق شترانى كه رسول الله و شترانى كه امير المؤمنين آورده بودند كه مجموعا يكصد نفر شد.ابن جوزى گويد: رسول خدا به على فرمود: فان معى الهدى فلا تحل.و كان الذى قدم به على من اليمن و الذى اتى به رسول الله مائة [120].

و از اين شتران، شصت و اندى را رسول خدا در منى به دست مبارك خود نحر كردند، و سى و اندى را امير المؤمنين نحر كردند. [121] و از اين نحر بعضى فهميده‏اند كه شتران مختص به هدى امير المؤمنين بوده است.

و اين فهم صحيحى نيست، زيرا نحر كردن اعم از ملكيت است، و علاوه اگر شتران مختص به امير المؤمنين عليه السلام بود، ديگر شركت در هدى و شركت در حج چه معنى داشت؟

امير المؤمنين عليه السلام با خود سوق هدى كرده و حجش قران است زيرا تاحتى يبلغ الهدى محله حق نحر آنها را ندارد و نمى‏تواند محل شود، مانند ساير كسانى كه با خود سوق هدى كرده بودند.

اما لطيفه اينجاست كه امير المؤمنين با حج رسول الله و با هدى او شريك است، زيرا احرام بسته است طبق احرام بستن رسول خدا و گفته است: اللهم انى اهل بما اهل به نبيك و عبدك و رسولك محمد صلى الله عليه و آله و سلم [122].

پس امير المؤمنين عليه السلام با آنكه از خود هدى نداشت‏به احرام باقى ماند و با حج رسول خدا شريك شد.و شايد اين نتيجه استجابت دعاى رسول الله درباره آن سرور عالم ولايت‏باشد كه: و اشركه فى امرى [123] ، طبق دعاى حضرت موسى درباره برادرش هارون كه: و اشركه فى امرى «او را در امر من شريك كن‏» !

و البته يكى از لوازم و شئون شركت در امر، شركت در حج و شركت در هدى و مزاياى معنوى آن است.

ابو موسى اشعرى هم از يمن آمد با حال احرام، حضرت رسول الله به او گفتند: بم اهللت؟ ! «به چه كيفيت احرام بسته‏اى؟» گفت: اهللت كاهلال النبي! حضرت فرمودند: آيا با خود هدى آورده‏اى؟ گفت: نه! حضرت امر كردند كه طواف كند و سعى صفا و مروه نمايد، و بعد از حلق و تقصير، از احرام بيرون آيد و محل شود [124].چرا رسول الله او را با حج و هدى خود شريك ننمودند؟ و امر به احلال كردند؟

اين مزيت و فضيلت، اختصاص به شير بيشه ايمان و محور ايقان و ولايت دارد، و انى لهم ذلك؟.

بارى، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به امير المؤمنين عليه السلام گفتند: به لشگريان خودبپيوند، و آنها را با خود بياور! تا در مكه ان شاء الله همه مجتمع باشيم!

امير المؤمنين عليه السلام از رسول الله خدا حافظى نموده، و به سوى لشگر خود مراجعت كردند، و در همان نزديكى مكه به آنها برخورد نمودند، و ديدند كه آنان حله‏ها و پارچه‏هاى يمانى را كه با آنها بوده و جزو صدقات و خمس و حق رسول الله بوده است، از عدل‏ها خارج كرده و در تن كرده‏اند.

اين تصرف در بيت المال و حقوق مسلمين بر امير المؤمنين عليه السلام گران آمد، و از اين كردار، انتقاد كردند و به آن مردى كه از جانب خود، رئيس آنان در موقع مسافرت و شرفيابى به نزد رسول الله قرار داده بودند گفتند: با آنكه من به تو اجازه نداده بودم، به چه علت قبل از آنكه حله‏ها را كه حق خدا و رسول خدا و مسلمين است، به رسول خدا بسپاريم، آنها را بين لشگريان تقسيم و تسهيم نمودى؟ !

آن مسئول امر در پاسخ گفت: لشگريان از من چنين طلب كردند، و ميل داشتند كه با آن حله‏ها خود را بيارايند، و در آنها احرام ببندند، و سپس آنها را به من مسترد دارند.

امير المؤمنين عليه السلام امر كردند كه لشگريان حله‏ها را از بدن خود بيرون آورند، و آنها را در عدل‏ها و محلهاى خود بستند، و اين موجب شد كه آن قوم چون به مكه در آمدند، و عداوت و كينه امير المؤمنين را در دل گرفته بودند، زبان شكوه و گلايه خود را از امير المؤمنين عليه السلام بسيار كنند. [125]

بازگشت به فهرست



گفتاررسول الله درباره تصلب اميرالمؤمنين
فامر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مناديا فنادى فى الناس: ارفعوا السنتكم عن على بن ابيطالب فانه خشن فى ذات الله عز و جل غير مداهن فى دينه.فكف القوم عن ذكره و علموا مكانه من النبى صلى الله عليه و آله و سلم و سخطه على من رام الغميزة فيه. [126]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مكه امر كردند كه: منادى در بين مردم ندا كند كه: زبان سعايت و انتقاد را از على بن ابيطالب برداريد! او مردى است كه در ذات خداوند عز و جل، متصلب و استوار، و محكم و پابرجاست، و در دين خود، سست نيست و سستى نمى‏ورزد.در اين حال آن جماعت از ذكر على به انتقاد، خوددارى كردند، و مكان و منزلت او را نسبت‏به رسول خدا دانستند، و غضب و سخط رسول خدا را نسبت‏به كسى كه فى الجمله درباره على زبان به طعن و بدگوئى گشايد، دانستند».

و امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى نيز به همين لفظ روايت كرده و گفته است كه: ارفعوا السنتكم من شكاية على فانه خشن فى ذات الله. [127]

و ابن هشام آورده است كه: فقام رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم فينا خطيبا، فسمعته يقول: ايها الناس! لا تشكوا عليا، فوالله انه لاخشن فى ذات الله - او فى سبيل الله - من ان يشكى. [128]

«رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در ميان ما به خطبه برخاست، و من شنيدم كه مى‏گفت: اى مردم! از على شكايت مكنيد! سوگند به خدا كه حقا او در ذات خدا - يا در راه خدا - استوارتر و محكم‏تر و پا برجاتر است از آنكه مورد شكوه و گلايه قرار گيرد» !

و عين اين عبارت را ابن اثير آورده است: فو الله انه لاخشن فى ذات الله - او فى سبيل الله [129] - !.

و طبرى از ابو سعيد خدرى آورده است كه: فقام رسول الله فينا خطيبا، فسمعته يقول: يا ايها الناس! لا تشكوا عليا، فو الله انه لاخشى فى ذات الله - او فى سبيل الله - من ان يشكى. [130]

«رسول خدا در ميان ما خطبه‏اى ايراد كرد، و من شنيدم كه مى‏گفت: اى مردم! از على شكوه مداريد! سوگند به خدا كه ترس و خشيت او در ذات خدا - يا در راه خدا - بيشتر است از آنكه مورد شكوه واقع شود!» و حافظ ابو نعيم اصفهانى از ابو سعيد خدرى آورده است كه چون مردم از على شكايت كردند، پيامبر در ميان ما به خطبه برخاست و فرمود:

يا ايها الناس! لا تشكوا عليا! فو الله انه لاخيشن فى ذات الله عز و جل. [131]

«اى مردم! دست از شكايت از على باز داريد! سوگند به خدا كه او بسيار بسيار در ذات خدا استوار و پابرجا و متصلب و متين است‏».

و به سند ديگر از اسحاق بن كعب بن عجرة، از پدرش آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا تسبوا عليا فانه ممسوس فى ذات الله تعالى. [132]

«على را سب نكنيد و دشنام مدهيد! زيرا كه على در ذات خدا فانى شده است‏».

و ابو الفتوح رازى گويد كه: چون رسول خدا با ترسايان نجران مصالحه كرد بر دو هزار حله من حلل الاواقى، و على را به يمن فرستاد تا آن حله‏ها را، بگيرد و بياورد، در اين حال جبرائيل آمد و رسول خدا را امر به حج كرد.چون رسول خدا از مدينه بيرون شد به امير المؤمنين نامه نوشت كه من عزم حج كرده‏ام، و تو چون كار خود را انجام دادى از يمن به مكه در آى براى حج كه ملاقات در آنجا صورت گيرد.امير المؤمنين عليه السلام نامه را خواند و عزم رفتن كرد و با اخذ حله‏ها، و چهل و چهار شتر به مكه آمد و قبل از وصول كاروان، خودش زودتر نزد رسول خدا آمد و سپس برگشت كه كاروان را بياورد ديد آنها حله‏ها را پوشيده‏اند، دستور داد كه آنها را بركنند و در عدل‏ها و بسته‏ها بپيچند.و چون اين امر بر آنان دشوار آمد سخن به عيب گوئى گشادند.رسول خدا فرمود: على كار صحيحى كرده است.چون باز از عيب گوئى امساك نكردند باز رسول خدا بر فراز منبر آمد و خطبه خواند و فرمود: ارفعوا السنتكم عن على فانه خشن فى ذات الله غير مداهن فى دينه! «زبان‏هاى عيبگويى خود را از على برداريد! زيرا كه او در ذات خدا سخت ودرشت و استوار است و در دين خود سستى نمى‏ورزد. [133] » بيهقى شكايت مردم را از على به نحو ديگر بيان كرده است.او با سند خود از سعد بن اسحاق بن كعب بن عجره، از عمه‏اش زينب - دختر كعب بن عجره - از ابو سعيد خدرى چنين نقل كرده است كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على بن ابيطالب را به سوى يمن فرستاد، و ابو سعيد مى‏گويد: من هم از زمره كسانى بودم كه با على حركت كردم.

چون على از شترهاى صدقه با خود برداشت و مى‏خواست همراه بياورد، ما از او خواستيم كه آن شتران را به ما دهد، تا سوار شويم، و شتران ما استراحت كنند - چون در شترهاى خودمان عيب و نقصان ديديم -.

امير المؤمنين از دادن شتران صدقه به ما اباء و خوددارى كرد و گفت: فقط شما در آن شتران سهميه‏اى مانند ساير مسلمانان داريد! چون على از كارهاى خود فارغ شد، و از يمن مراجعت مى‏كرد، شخصى را به عنوان پاسدارى بر ما گماشت، و به سرعت آمد و حج‏خود را بجاى آورد.

چون حجش تمام شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفتند: به سوى لشگريانت‏برگرد! و بر آنها وارد شو!

ابو سعيد گويد: در نبودن على، آنچه را كه از او طلب كرديم، و او اجابت نكرد، از آن شخص پاسدار كه خليفه على بود طلب كرديم، و اجابت كرد، چون على بر ما وارد شد و دانست كه بر شترهاى صدقه سوار شده‏اند، و آثار سوارى را بر آنها مشاهده كرد، آن پاسدار خليفه خود را پيش خوانده و ملامت و سرزنش كرد.

ابو سعيد گويد: من با خود گفتم: سوگند به خدا كه اگر من در مدينه وارد شوم، جريان را براى رسول خدا خواهم گفت و او را از غلظت و گرفتگى كه على درباره ما روا داشت مطلع خواهم نمود.

چون به مدينه وارد شدم، صبحگاهان به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و خواستم بر آنچه سوگند ياد كرده بودم، وفا كنم، ابو بكر را در حال خارج شدن از نزدرسول خدا ديدم، چون مرا ديد با من ايستاد و تعارفات بجاى آمد، من از او پرسش كردم، و او از من پرسيد و گفت: كى آمدى؟ !

گفتم: ديشب آمدم! او با من به نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بازگشت، و داخل شد و گفت: اين سعد بن مالك بن الشهيد است، رسول خدا فرمود: به او اجازه بده تا بيايد.

من بر رسول خدا وارد شدم، و به آن حضرت تحيت گفتم، و آنحضرت به من تحيت گفت، و روى به من آورد، و از حال من و اهل من، احوال پرسى كرد، و در پرسش چيزى فرو گذار نفرمود.

من عرض كردم: اى رسول خدا! چقدر از على به ما از غلظت و بدى مصاحبت و سختگيرى رسيده است؟ !

رسول الله با رزانت و تثبت متوجه سخنان من بودند: و من شروع كرده بودم و يكايك از آنچه را كه از على به ما رسيده بود، بازگو مى‏كردم، تا همين كه به وسط كلام خود رسيده بودم، كه رسول الله با دست‏خود بر روى ران من زدند - چون در نزديكى ايشان نشسته بودم - و فرمودند: يا سعد بن مالك بن الشهيد! دست از اين گونه گفتار درباره برادرت على بردار! فوالله لقد علمت انه احسن فى سبيل الله! سوگند به خدا كه من مى‏دانم كه او در راه خدا بسيار نيكو رفتار مى‏كند» !

ابو سعيد مى‏گويد: من با خود گفتم: اى سعد بن مالك! مادرت به عزاى تو بگريد! تا امروز ندانسته، من در آنچه موجب راهت‏خاطر رسول خدا بود بسر مى‏بردم، سوگند به خدا كه از اين به بعد الى الابد على را نه در آشكار و نه در پنهانى به بدى و زشتى ياد نمى‏كنم.

ابن عساكر در «تاريخ دمشق‏» در جلد اول از ترجمه الامام على بن ابيطالب عليه السلام در ص 387 و 388 تحت‏حديث رقم 493 كه اين روايت را بعينه از ابو سعيد خدرى (سعد بن مالك) ذكر مى‏كند در آخر مى‏گويد: رسول خدا فرمود: يا سعد بن مالك بن الشهيد! مه بعض قولك لاخيك على، فو الله انه اخشن فى سبيل الله! «اى سعد بن مالك بن شهيد دست از بعضى از گفتارت درباره برادرت على بردار! سوگند به خدا كه او سخت‏تر و استوارتر است در راه خدا».و در كتاب «ازالة الخفاء» دهلوى اين حديث را بدين عبارت نقل مى‏كند كه: اخرج ابو عمرو، عن اسحاق بن كعب بن عجرة، عن ابيه قال: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: على مخشوش فى ذات الله.

ابن كثير پس از اينكه اين قضيه را از بيهقى نقل كرده است، و قضيه قسمت كردن حله‏هاى يمانى را در غيبت امير المؤمنين به دنبال اين قضيه ذكر كرده است، مى‏گويد: سياق قسمت كردن حله‏ها در سفر حج، اقرب است.زيرا على كه از لشكريان جدا شد با خود هدى آورده بوده و به اهلال رسول الله محرم شده بود، و رسول خدا به او امر كردند محرم بماند. [134]

ولى بايد دانست كه آنچه را كه ما از آمدن امير المؤمنين عليه السلام به مكه و ديدن حضرت زهرا سلام الله عليها را با لباس رنگين، و عطر زده، و سرمه كشيده، و سپس به نزد رسول الله آمدن و از كيفيت واقعه سئوال كردن آورديم، صريح است‏بر آنكه اولين ملاقات امير المؤمنين با رسول خدا، پس از سفر يمن در مكه اتفاق افتاده است.و اين تقرير، منافات دارد با آنچه حافظ ابو القاسم طبرانى از حديث عكرمه از ابن عباس آورده است كه: ان عليا تلقى النبى صلى الله عليه و آله و سلم الى الجحفة [135] ، و با آنچه شيخ مفيد در «ارشاد» آورده است كه: چون رسول خدا از راه مدينه به مكه نزديك شدند، امير المؤمنين عليه السلام از راه يمن به رسول الله نزديك شدند، و از لشكر جدا شده، و براى ملاقات رسول خدا به آن حضرت پيوست، و پس از آنكه رسول الله به آن حضرت فرمودند: بر احرام خود باقى باش، فرمودند: عد الى جيشك فعجل بهم حتى نجتمع بمكة ان شاء الله [136].

«به سوى لشگر خود بازگرد و به سرعت آنها را بياور تا ان شاء الله در مكه با هم اجتماع كنيم‏» !

على بن ابيطالب، مرد حق است و مرد عدل است، فلهذا نمى‏خواهد به اندازه‏مختصرى در حقوق غير، تعدى و تجاوز شود، و اما مردم متوجه اين جهات دقيق و لطيف نيستند.تجاوز و تعدى به بيت المال و صدقات را كه به صورت حله‏ها و شترهائى است كه همراه آنهاست، تعدى نمى‏شمرند، و تجمل و عبادت را گرچه از حقوق ضعفآء و سهم خدا باشد، نيكو مى‏پندارند، و خلاف آن را زشت تلقى مى‏كنند.

اما على نمى‏تواند از عدالت محض، تنازل كند، و با لشگريان خود در تصرف آن اموال مماشات نمايد.زيرا اين رويه، ظلم است، و كم كم مانند ظلم ساير خلفآء، به ظلم‏هاى گران و بزرگ مى‏كشد.

و اگر درست دقت‏ شود به دست مى‏آيد كه شكوه مردم از امير المؤمنين عليه السلام بر اساس كوتاهى فرهنگ و قصور فكرى ايشان بوده است، مردم غالبا هر چيز را كه مخالف ذوق و سليقه شخصى ايشان باشد ناپسند مى‏دانند گرچه بر اساس واقع و منطبق بر حقيقت‏باشد.و هر چيز را كه موافق طبع و خواسته‏هاى نفسانى و لذات مادى باشد خوش و خوشايند تلقى مى‏كنند، گرچه بر اساس بطلان و زور و گناه و خلاف واقع و حقيقت‏ باشد.

بازگشت به فهرست

شكايت از اميرالمؤمنين نزدرسول الله
از جمله شكاياتى كه از امير المؤمنين عليه السلام نمودند، شكايتى است كه بريدة بن حصيب اسلمى از جانب خالد بن وليد از سوى يمن آورد.

توضيح آنكه: حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين عليه السلام را براى ارتداد عمرو بن معدى كرب [137] و غارت كردن او قوم بنى الحارث بن كعب را و گريختن او به يمن، بر لشگرى از مهاجرين امير كرده، و به سوى بنى زبيدة فرستادند، و خالد بن وليد را نيز به سركردگى جمعى از اعراب به سوى اعراب جعفى روانه ساختند، و دستور دادند كه هر كجا كه دو لشگر با هم تلاقى داشته باشند امير دو لشگر على بن ابيطالب بوده باشد.

چون چند منزل سپرى شد، اعراب جعفى كه خالد متوجه ايشان بود به دو فرقه شدند، فرقه‏اى به يمن رفتند و فرقه‏اى به بنى زبيد پيوستند.امير المؤمنين عليه السلام چون از اين امير مطلع شد، قاصدى به نزد خالد فرستادند، و پيغام دادند كه هر كجا باشى توقف كن تا من به تو برسم، خالد به اين پيغام اعتنا نكرد و به حركت ادامه داد.امير المؤمنين عليه السلام خالد بن سعيد العاص را كه نائب حضرت در آن لشكر بود، به دنبال خالد بن وليد فرستادند كه با شتاب خود را رسانيده و هر كجا او را ببيند متوقف كند، و خالد بن سعيد ماموريت‏خود را انجام داده و خالد بن وليد با لشگرش را متوقف ساخت، و چون امير المؤمنين عليه السلام رسيدند، به خالد بن وليد در اثر مخالفتى كه كرده بود سخنان درشت گفتند.

بارى امير المؤمنين عليه السلام خود را به بنو زبيد رسانيده، و عمرو بن معدى كرب آماده جنگ شد و سپس فرار كرد و دوباره اسلام آورد، و زنان از آن طائفه و زوجه او كه اسير شده بودند، به واسطه اسلام او ثانيا آزاد شدند، و حضرت، خالد بن سعيد را براى اخذ زكات و جمع آورى غنائم مامور كردند.

امير المؤمنين عليه السلام پس از جمع غنائم، آنها را به پنج قسمت تقسيم كردند، و سپس قرعه زدند كه تا سهم خدا را جدا كنند و بقيه آن غنائم تقسيم شود.اولين سهمى كه مشخص شده بود، قرعه سهم خدا به نام آن افتاد، و در آن سهم، جاريه‏اى بود زيبا كه امير المؤمنين عليه السلام آن را براى خود انتخاب كردند، و قطرات آب غسل بر سر و روى آن حضرت ديده شد.اين امر براى خالد بن وليد گران آمد، و كاغذى به رسول الله نوشت، و يكايك از ناگواريهايى را كه در سفر از امير المؤمنين مشاهده كرده بود بر شمرد، و كاغذ مفصل و طولانى به هم رسيده، و آن را توسط بريدة بن حصيب اسلمى به نزد رسول الله فرستاد كه بريده بخواند و خودش نيز يكايك آن مكروهات را تصديق كند و در حضور رسول خدا گواه باشد.بريدة از جيش خالد كه به مدينه باز مى‏گشت جدا شده، و زودتر به مدينه‏آمد، و خدمت‏حضرت رسول اكرم شرفياب شد، و شروع كرد به بر شمردن كارهاى على بن ابيطالب از برگزيدن جاريه از سهم خمس و ساير كارها.

بريده خودش نامه خالد را مى‏خواند و تصديق نوشته‏هاى او را مى‏كرد.و گفت: اى رسول خدا اگر در فيى‏ء و تصرف در غنيمت مسلمين اينطور رخصت دهى، بكلى فيى‏ء و سهميه مسلمين از غنائم جنگى از بين خواهد رفت
خشم رسول الله ازشكايت كننده ازاميرالمؤمنين
فقال رسول الله: يا بريدة! احدثت نفاقا! ان على بن ابيطالب يحل له من الفى‏ء ما يحل لى، ان على بن ابيطالب خير الناس لك و لقومك! و خير من اخلف بعدى لكافة امتى! يا بريدة احذر ان تبغض عليا فيبغضك الله!

«رسول الله فرمود: اى بريده! ايجاد نفاق كردى و نفاق آفريدى! براى على بن ابيطالب از فيى‏ء و غنيمت جنگى آن چه حلال است، كه بر من حلال است.على بن ابيطالب بهترين مردم است‏براى تو و براى اقوام تو، و بهترين كسى است كه من بعد از خودم براى جميع امت‏خودم خليفه قرار مى‏دهم! اى بريده بپرهيز از اينكه على را دشمن دارى، كه در اين صورت خداوند تو را دشمن خواهد داشت‏» !

قال بريدة: فتمنيت ان الارض انشقت لى فسخت فيها، و قلت: اعوذ بالله من سخط الله و سخط رسوله، يا رسول الله! استغفر لى فلن ابغض عليا ابدا، و لا اقول فيه الا خيرا.فاستغفر له النبى.قال بريدة: فصار على احب خلق الله بعد رسوله الى [138].

«بريدة مى‏گويد: من چنان پشيمان شدم كه آرزو مى‏كردم زمين براى من دهان باز كند، و در آن فرو روم، و گفتم: پناه مى‏برم به خدا از غضب خدا و از غضب رسول خدا! براى من از خداوند طلب آمرزش كن! هيچ گاه ديگر من على را دشمن نخواهم داشت، و درباره او سخن جز به خير و خوبى نخواهم گفت! پيامبر براى او استغفار كردند.بريده مى‏گويد: از آن پس على در نزد من محبوب‏ترين مخلوقات بعد از رسول خدا بود».اين داستان را بزرگان از اهل تاريخ و سير و حديث‏به الفاظ مختلف نقل كرده‏اند: ابن سعد در «طبقات‏» آورده است. [139] و ابن كثير چنين آورده است كه رسول خدا به بريده گفتند: اى بريده! آيا على را مبغوض دارى؟ ! گفتم: آرى، فرمود: او را مبغوض مدار! نصيب او در خمس بيش از اين مقدار است.

و در روايت ديگر آورده است كه در ميان كنيزان يك كنيز يك كنيز بود كه از همه افضل بود، امير المؤمنين غنائم را تخميس كردند و تقسيم نمودند و آن كنيز را براى خود برداشتند.ما گفتيم: اى ابو الحسن اين چه كارى است؟ !

امير المؤمنين گفت: مگر شما نديديد كه اين كنيز در ميان كنيزان ديگر بود و من قسمت كردم و خمس را با قرعه جدا كردم، و اين كنيز با قرعه در سهم خمس قرار گرفت، و سپس قرعه زدم و اين كنيز در سهم اهل بيت رسول الله قرار گرفت، و سپس قرعه زديم و اين كنيز در سهم آل على قرار گرفت، و در اين صورت حكم صحيح همين بوده است.

بريده مى‏گويد: چون آن مرد (خالد بن وليد) نامه سعايت آميز نوشت و مرا بر تصديق مطالب آن گسيل داشت، من شروع كردم به خواندن نامه و مى‏گفتم: راست مى‏گويد.

در اين حال رسول خدا دست مرا با نامه نگاه داشت و فرمود: آيا على را دشمن دارى! گفتم: آرى! فرمود: او را دشمن مدار و محبتت را درباره او زياد كن، سوگند به آن كسى كه نفس محمد در دست اوست، نصيب آل على در خمس، بهتر و شايسته‏تر از يك كنيز وصيفه[140] و زيباست.

بريده مى‏گويد: از آن به بعد هيچ كس غير از رسول خدا، در نزد من محبوب‏تر از على نبود. [141]

و شيخ مفيد اين قضيه را در «ارشاد» آورده است، و اضافه مى‏كند كه: چون‏بريده به در خانه رسول خدا رسيد عمر بن خطاب را ملاقات كرد، عمر از حال جنگ آنان سئوال كرد، و نيز پرسيد: تو چرا زودتر آمده‏اى! بريده گفت: به جهت‏سعايت و عيب‏هائى كه از على بن ابيطالب خدمت رسول خدا بيان كنم! و بريده براى عمر شرح حال كنيزك را گفت كه على آن را براى خود اختيار نمود.

عمر گفت: امض لما جئت له فانه سيغضب لابنته مما صنع على!

«براى انجام ماموريت‏خودت به نزد رسول الله برو، و مطالب را بيان كن! رسول خدا حتما از اين كارى كه على انجام داده است، به جهت‏خاطر دخترش (كه زوجه على است) به غضب در خواهد آمد».

بريده مى‏گويد: چون نامه خالد بن وليد را مى‏خواندم، و يكايك سعايت‏ها را درباره على مى‏شمردم، (علاوه بر آنكه ازاين عمل على عصبانى نشد، بلكه) از سعايت و بدگويى درباره على متغير شد، و رنگ چهره رسول الله برگشت، و مرا از خواندن بقيه نامه منع كرده، و چنين و چنان درباره على به من فرمود. [142]

و شيخ طوسى در «امالى‏» پس از نقل مفصل اين واقعه گويد كه: بريده گفت: چون بر رسول خدا وارد شدم و نامه را به آن حضرت دادم، با دست چپ خود گرفت، و همانطور كه خداوند عز و جل مى‏فرمايد: پيغمبر چيزى را نمى‏خواند و نمى‏نوشت، من شروع كردم به بيان وقايع و عيب‏گوئى از على، و حال من چنين بود كه چون سخن مى‏گفتم، سر خود را تكان مى‏دادم، و پايين مى‏آوردم، من سخن خود را گفتم، و چون عيبگويى من تمام شد، سر خود را بالا آوردم، و ديدم رسول خدا چنان غضبناك شده است كه از شدت غضب هيچ گاه من او را به چنين غضبى نديده بودم مگر در روز بنى قريظه و بنى النضير.

رسول خدا به من فرمود: يا بريدة ان عليا وليكم بعدى! فاحب عليا فانه يفعل ما يؤمر! «اى بريده على بن ابيطالب صاحب اختيار و مولاى شماست‏بعد از من! پس او را دوست‏بدار! او همان عملى را انجام مى‏دهد كه به او امر شده است‏» ! بريده گويد: من از نزد رسول خدا برخاستم، و هيچ كس روى زمين محبوب‏تر از على در نزد من نبود.

عبد الله بن عطآء كه راوى اين روايت است مى‏گويد: من اين حديث را براى ابا حرث بن سويد بن غفلة بيان كردم، او به من گفت: عبد الله پسر بريده كه اين حديث را براى تو بيان كرده است‏بعضى از فقرات آن را كتمان كرده است.رسول خدا به بريده فرمود: انا فقت‏بعدى يا بريدة [143] «اى بريده آيا پس از من نفاق مى‏ورزى؟» ابن عساكر، در اين باره در تحت عنوان احاديث وارده در ولايت، به روايت‏بريده اسلمى بيست و پنج‏حديث از شماره 458 تا شماره 482 در «تاريخ دمشق‏» ، كتاب الامام امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام آورده است.

در روايت اول كه شماره 458 مى‏باشد، با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده نقل مى‏كند تا مى‏رسد به آنكه: فرايت وجه رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم يتغير: فقال: يا بريدة الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ! فقلت: بلى يا رسول الله! فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه [144].

«بريده مى‏گويد: ديدم كه رنگ صورت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دگرگون شد و فرمود: اى بريده! آيا ولايت من به مؤمنان، از ولايت آنان به خودشان بيشتر و قوى‏تر نيست؟ ! گفتم: آرى، اى رسول خدا! آنگاه فرمود: كسى كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست‏».

و در روايت دوم (459) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده مى‏آورد كه: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: على مولى من كنت مولاه. [145]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على صاحب اختيار و مولاى كسى است كه من صاحب اختيار او هستم‏».و در وايت‏سوم (460) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من كنت مولاه فعلى مولاه. [146]

«رسول خدا فرمود: كسى كه من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست‏».

و روايت چهارم (461) بعينها همين مضمون است‏ با سند ديگر. [147]

و روايت پنجم (462) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: على بن ابيطالب مولى من كنت مولاه. [148]

«رسول خدا فرمود: على بن ابيطالب پيشوا و صاحب اختيار كسى است كه من پيشوا و صاحب اختيار او هستم‏».

و در روايت‏ ششم (463) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده آورده است كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: من كنت وليه فعلي وليه. [149]

«رسول خدا فرمود: هر كس كه من ولى او هستم، على ولى اوست‏».

و در روايت (464) با سند ديگر خود از ابن عباس آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه. [150]

«كسى كه من فرمانده و صاحب امر او هستم، پس على فرمانده و صاحب امر اوست‏».

و در روايت (465) با سند خود از عبد الله بن عطآء، از عبد الله بن بريدة از پدرش آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على بن ابيطالب مولى كل مؤمن و مؤمنة و هو وليكم بعدى. [151]

«على بن ابيطالب صاحب اختيار هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه‏اى است، و اوصاحب اختيار شماست‏بعد از من‏».

و در روايت (466) با سند خود از اجلح، از عبد الله بن بريده، از پدرش، داستان جنگ خالد بن وليد و امير المؤمنين عليه السلام و ظهور مسلمانان را ذكر مى‏كند، و انتخاب امير المؤمنين يكى از كنيزان را براى خود بيان مى‏نمايد، مى‏گويد: خالد نامه‏اى براى رسول خدا نوشت و به همراهى من فرستاد، و مرا امر و سفارش كرد كه درباره على در نزد رسول خدا بدگويى و عيب گويى نمايم.

من چون به نزد رسول خدا رسيدم، آثار گرفتگى و كراهت را در چهره او مشاهده كردم، و گفتم: اين مكان و موقعيت من، موقعيت كسى است كه از دست على به تو پناه آورده است، تو مرا با مردى (خالد) فرستادى، و امر كردى از او اطاعت كنم، و اينك آنچه را كه او فرستاده است، به تو ابلاغ مى‏نمايم!

قال: يا بريدة! لا تقع فى على، على منى و انا منه، و هو وليكم بعدى. [152]

«فرمود: اى بريده! درباره على زشتى مگوى! على از من است و من از على هستم، و او صاحب اختيار شماست پس از من‏» ! و در روايت (467) با سند خود از اجلح، از عبد الله بن بريده، (از پدرش) با روات ديگرى بعين آنچه را كه در روايت قبل آورديم، ذكر كرده است. [153]

و در روايت (468) نيز با سند ديگر عين همين مضمون را آورده است. [154]

و در روايت (469) با سند خود، از عبد الله بن عطآء، از عبد الله بن بريده، از پدرش آورده است كه پس از نقل مقدمات قضيه، بريده مى‏گويد: دشمنى و بغض من نسبت‏به على بن ابيطالب از بغض همه مردم بيشتر بود، و اين معنى را خالد از من دانسته بود.

در اين حال مردى آمد و گفت: على بن ابيطالب از سهم خمس، جاريه‏اى را برداشته است.خالد گفت: اين چه كارى است؟ و سپس مرد ديگرى آمد، و پس از آن مرد ديگرى، و همينطور اخبار پشت‏سر هم مى‏آمد، خالد بن وليد مرا خواست و گفت: اى بريده! مى‏دانى كه على چكار كرده است؟ ! اينك اين نامه مرا بگير، و به نزد رسول الله ببر، و او را از اين موضوع مطلع گردان!

من نامه را گرفتم، و حركت كردم، تا به مدينه رسيدم، و بر رسول خدا وارد شدم.

رسول خدا نامه را به دست چپ گرفت، و همانطور كه خداوند عز و جل فرموده است، نمى‏نوشت و نمى‏خواند.و من مردى بودم كه چون به تكلم مى‏آمدم، سر خود را پائين مى‏آوردم، تا از مطلب و حاجت‏خود فارغ شوم.

و پيوسته سر خود را پائين مى‏آوردم و تكلم مى‏كردم، و آنچه را كه بايد، درباره على عيب‏گويى كردم.و سپس سر خود را بلند كردم، و ديدم كه رسول خدا در غضب آمده است، چنان غضبى كه در غير روز بنى قريظه و بنى النضير از آن حضرت نديده بودم.رسول خدا نظرى به من نموده گفت: يا بريدة ان عليا وليكم بعدى، فاحب عليا فانه يفعل ما يؤمر. [155]

«اى بريده! على پيشواى شماست‏بعد از من! على را دوست‏بدار! كارى را كه او انجام مى‏دهد، طبق آن امرى است كه به او شده است‏» !

و عبد الله بن عطا گويد: چون اين حديث را براى حرث بن سويد بن غفله خواندم، گفت: عبد الله بن بريده بعضى از اين حديث را از تو كتمان كرده است، و آن اينكه رسول الله به او گفته بود: انا فقت‏بعدى يا بريدة!

«اى بريده آيا پس از من نفاق مى‏ورزى؟» و در روايت (470) و (471) و (473) و (474) و (475) و (476) و (477) آورده است، كه بريده گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من كنت وليه فعلى وليه[156] . «هر كس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست‏».و در روايت (472) آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: من كنت ولية فان عليا وليه. [157]

و در روايت (478) از بريده آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه (وليه - خ). [158]

«هر كس كه من پيشوا و آقا و صاحب اختيار او هستم، على پيشوا و آقا و صاحب اختيار اوست‏».

و در روايت (479) آورده است كه رسول خدا به بريده گفت: آيا على را مبغوض دارى؟ بريده مى‏گويد: گفتم: آرى! رسول خدا گفت: او را مبغوض مدار! و بار ديگر نفسى كشيده و گفت: او را محبوب بدار، چون سهميه على از خمس، بيش از اين مقدار بوده است.

و در حديث (480) نظير همين مضمون را با سند ديگر آورده است.

و در حديث (481) با سند خود از عمرو بن عطيه، از عبد الله بن بريده، از پدرش - بريده - روايت را آورده است تا اينجا كه بريده مى‏گويد: چون به نزد رسول خدا آمدم، او مشغول شستن سر خود بود، من آنچه را كه مى‏خواستم درباره على به او گفتم، و ما هر وقت در نزد رسول الله مى‏نشستيم، چشمان خود را به او نمى‏دوختيم، رسول الله فرمود: اى بريده آرام بگير! و دست از اين گفتارت بدار!

من سر خود را بلند كردم، و ديدم كه چهره آن حضرت متغير شده است، و چون اين حال را نگريستم، گفتم: اعوذ بالله من غضب الله و غضب رسوله! قال بريدة: و الله لا ابغضه ابدا بعد الذى رايت من رسول الله ( صلى الله عليه و آله و سلم). [159])

«من پناه مى‏برم به خدا از غضب خدا، و از غضب رسول خدا! سوگند به خدا كه من هيچ گاه ديگر على را مبغوض نمى‏دارم پس از آن حالتى كه در رسول خدا مشاهده كردم‏».و در حديث (482) آورده است كه رسول خدا فرمود: فلا تبغضه و ان كنت تحبه فازد دله حبا، فو الذى نفس محمد بيده لنصيب آل على فى الخمس افضل من وصيفة.

قال: فما كان من الناس احد بعد قول رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم احب الى من على. [160]

«اى بريده! او را مبغوض مدار! و اگر اين چنين هستى كه او را دوست مى‏دارى، پس دوستى خود را زياده گردان! سوگند به آن خدائى كه جان محمد در دست اوست، نصيب و بهره آل على در خمس افضل است از يك كنيزك جوانى!

بريده گويد: بعد از اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسى نزد من از على عليه السلام محبوبتر نبود».

و حافظ ابو بكر هيتمى از بريده اين روايت را ذكر مى‏كند، تا مى‏رسد به اينجا كه بريده مى‏گويد: من به مدينه وارد شدم، و داخل مسجد شدم، ولى رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم در منزل بودند، و جمعى از اصحاب بر در خانه آن حضرت بودند: به من گفتند: اى بريده چه خبر آورده‏اى؟ !

گفتم: خبر خير! خداوند فتح و ظفر را نصيب مسلمانان كرد!

گفتند: براى چه تو زودتر بدينجا آمده‏اى؟ !

گفتم: على، جاريه‏اى را از سهم خمس برداشته است، من آمده‏ام تا به پيغمبر خبر دهم.

گفتند: خبر بده به پيغمبر! زيرا اين خبر، على را از چشم پيغمبر مى‏اندازد! و پيغمبر از درون منزل، اين سخنان را مى‏شنيد.

در اين حال پيغمبر با حالت غضب از منزل بيرون آمد و فرمود:

ما بال اقوام يتنقصون عليا؟ من تنقص عليا فقد تنقصنى، و من فارق عليا فقد فارقنى، ان عليا منى و انا منه، خلق من طينتى و خلقت من طينة ابراهيم، و انا افضل من ابراهيم، ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم.يا بريدة: اما علمت ان لعلي اكثر من الجارية التى اخذ، و انه وليكم بعدى؟ !

فقلت: يا رسول الله! بالصحبة الا بسطت‏يدك فبايعتنى على الاسلام جديدا! قال: فما فارقته حتى بايعته على الاسلام.رواه الطبرانى فى الاوسط. [161]

«چه حالتى دارند اقوامى كه از على مذمت مى‏كنند؟ كسى كه از على مذمت مى‏كند، از من مذمت كرده است.و كسى كه از على دورى گزيند، از من دورى كرده است.بدرستى كه على از من است، و من از على هستم.على از سرشت من آفريده شده است، و من از سرشت ابراهيم آفريده شده‏ام، و من از ابراهيم، افضل و اشرف مى‏باشم، ذريه‏اى است، كه بعضى از بعضى هستند، و خداوند شنوا و داناست.

اى بريده! آيا ندانسته‏اى كه سهميه على از خمس، زيادتر از يك جاريه‏اى است كه برداشته است، و او صاحب اختيار و ولى ماست‏بعد از من؟ !

بريده مى‏گويد: من گفتم: اى رسول خدا! ترا سوگند مى‏دهم به حق صحبت ديرينت كه دستت را بدهى، تا من با تو بر سلام تازه‏ام بيعت كنم!

بريده مى‏گويد: من از پيامبر جدا نشدم تا اينكه بر اسلام با او بيعت كردم‏».

و اين روايت را طبرانى در «معجم اوسط‏» خود آورده است.

بايد دانست كه همانطور كه از بعضى از تواريخ [162] و احاديث ‏به دست مى‏آيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دوبار امير المؤمنين عليه السلام را به عنوان رياست لشگر سريه به سوى يمن فرستادند.

يك بار، همان دفعه‏اى بود كه براى تعقيب عمرو بن معدى كرب و اسلام نجران فرستادند، كه در همان سفر هم خالد بن وليد را به سوى بنو جعفى روانه ساختند، و دستور دادند كه در وقت تلاقى دو لشكر، پيوسته امارت لشكر با على بن ابيطالب بوده باشد، و در آن سريه، حضرت امير المؤمنين عليه السلام نيابت و خلافت در لشگر را به خالد بن سعيد بن العاص سپردند، و خالد بن وليد نيابت را به ابو موسى اشعرى سپرد، و در همين سفر بود كه خالد مخالفت كرد و مورد عتاب واقع شد.و نيز در همين سفر بود كه خالد بن وليد نامه‏اى به معيت‏بريدة بن حصيب اسلمى در شكايت از امير المؤمنين عليه السلام به رسول الله نوشت و به مدينه فرستاد، و هنوز لشكريان على بن ابيطالب و خالد بن وليد، در ماموريت‏بودند كه بريدة به مدينه آمد و پيغام رساند، و مورد غضب رسول خدا واقع شد، و آن حضرت او را امر به پيروى و متابعت از ولايت امير المؤمنين كردند.

و بار ديگر دفعه‏اى بود كه خالد بن وليد، چون شش ماه در يمن ماند، و دعوت او به اسلام به جائى منتهى نشد حضرت رسول الله امير المؤمنين را روانه ساختند كه خالد را عزل كنند و هر كدام از لشكريان خالد بخواهد به لشكريان امير المؤمنين بپيوندد، و در اين سريه بود كه امير المؤمنين عليه السلام بريدة بن حصيب را مامور محافظت و نگهدارى از غنائم نمودند، و با لشكريان پس از انجام ماموريت‏به مكه آمدند، و خود از لشگر جدا شده، و به رسول الله براى حج پيوستند، و مامور آن حضرت در غياب، حله‏هاى يمانى را بين لشگريان تقسيم كرد، و امير المؤمنين چون از مكه برگشتند، و در نزديكى مكه لشگر خود را بدين حال مشاهده كردند امر كردند تا حله‏ها را كه از صدقات بود از تن بيرون آورند، و در عدل‏ها ببندند، و به نزد رسول الله آوردند.و چون اين امر موجب ناراحتى لشگر شد، چون به مكه وارد شدند، زبان به تعييب امير المؤمنين گشودند.و رسول خدا اعلان كردند در ميان مردم كه على در راه خدا اهل مسامحه و مجامله نيست، او در راه خدا از چيزى ترس ندارد، و او فانى در ذات خدا گرديده است.

ولى البته اين دو سريه و ماموريت امير المؤمنين عليه السلام به جانب يمن در سنه دهم از هجرت تحقق پذيرفته است، و از مكه امير المؤمنين در معيت رسول خدا به مدينه بازگشتند، و در جحفه و غدير خم، آن خطبه غراء را رسول خدا، درباره ولايت‏كليه و مطلقه الهيه آن حضرت ايراد نمودند.

و نيز ابو بكر هيتمى از عمرو بن شاس اسلمى كه از اصحاب حديبيه رسول الله است آورده است كه او مى‏گويد: من با على بن ابيطالب عليه السلام به سوى يمن رفتيم.و على در اين سفر با من جفا كرد، تا به جائى كه من در دلم از او ناراحت و غضبناك بودم، و چون به مدينه بازگشتيم، من شكايت‏خود را از على در مسجد براى مردم بيان مى‏كردم، و اين شكايت من به سمع رسول الله رسيده بود.

صبحگاهى كه در مسجد وارد شدم، و رسول خدا در ميان جمعى از اصحاب خود نشسته بود، چون نظرش به من افتاد، كه من او را مى‏نگرم، نگاه تند و حادى به من نمود، تا اينكه نشستم، و قال: يا عمرو! و الله لقد آذيتنى!

قلت: اعوذ بالله من اذاك يا رسول الله!

قال: بلى من آذى عليا فقد اذانى! [163]

«فرمود: اى عمرو بن شاس، سوگند به خدا كه تو مرا اذيت كردى!

گفتم: من پناه مى‏برم به خدا، از آزار رسانيدن به تو، اى رسول خدا!

فرمود: آرى، كسى كه على را آزار برساند، مرا اذيت كرده است‏» !

و نيز هيتمى از ابو رافع آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، على را به عنوان امارت و رياست لشكر براى يمن مبعوث كردند، و از جمله لشگر كه با على خارج شدند، مردى بود از قبيله اسلم كه به او عمرو بن شاس مى‏گفتند.

اين مرد كه به مدينه مراجعت كرد، از على مذمت مى‏كرد، و از او شكايت مى‏نمود.

فبعث اليه رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: فقال: اخسايا عمرو! هل رايت من على جورا فى حكمه او اثرة فى قسمه؟ ! قال: اللهم: لا!

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزد او فرستادند، و او را احضار كردند و گفتند: خاموش شو، و دور و مطرود باش اى عمرو! آيا از على در حكمى كه نموده است ظلمى ديده‏اى؟ و يا در قسمتى كه نموده است جانبدارى خود را مشاهده كرده‏اى؟ ! گفت: سوگند به خدا، نه‏» !

حضرت فرمودند: پس به چه علت در ميان مردم چيزهايى را مى‏گويى كه به من ابلاغ شده است؟ !

عمرو گفت: بعضى از آن مطالبى را كه گفته‏ام، اختيارى من نبوده است، و بدون توجه عيب گويى كرده‏ام!

در اين حال آثار غضب چنان از چهره رسول خدا مشهود شده و فرمودند: من ابغضه فقد ابغضنى، و من ابغضنى فقد ابغض الله! و من احبه فقد احبنى، و من احبنى فقد احب الله تعالى. [164]

بازگشت به فهرست

تفاوت حج تمتع باحج افرادوقران
بارى، برگرديم به اصل آيه و مطلبى كه درباره حج تمتع بيان شد، و بيان اينكه حج تمتع واجب است‏ براى افرادى كه خانواده و اهل آنان جزو نواحى و سكنه مسجد الحرام نيستند، و اين فريضه تمتع واجب است تا روز قيامت، و ترك تمتع، گناه و مؤ؟ تقه كبيره بوده، و در آيه قرآن به عقاب شديد، توعيد و تحذير شده است.

حج از شريعت‏ حضرت ابراهيم عليه السلام است، و پس از آن حضرت با آنكه در ميان اعراب حجاز و عربستان دستورات و احكام الهيه آن حضرت رو به ضعف نهاد، و غالب آنها نيز بكلى از بين رفت، ولى معذلك، فريضه حج - البته اصل حج‏با تغييرات و تصرفاتى كه به مرور در آن داده بودند - باقى ماند.

حج در زمان مخصوص انجام مى‏گرفت، و از مكان مخصوص كه به نام ميقات بود، احرام مى‏بستند و به سوى مكه و اطراف آن براى انجام مناسك آن رهسپار مى‏شدند، و يا با خود قربانى مى‏آوردند و در منى ذبح و يا نحر مى‏كردند كه در اين صورت، حج قران بود، و يا قربانى نمى‏آوردند كه حجشان، حج افراد بود.و اما حج تمتع هيچ سابقه نداشت، و اذهان هيچيك به آن آشنا نبود.اين از مختصات‏اسلام است كه جبرائيل از جانب حضرت بارى تعالى حدود و مشخصات آن را آورد، و آيه قرآن بدان ناطق شد.و لذا براى بسيارى از مسلمانان موجب تعجب گرديد كه چگونه مى‏شود در زمان حج، تمتع كرد؟

البته اين تعجب ناشى از همان انس ذهنى به حج قران و حج افراد بود كه حاجى چون از ميقات احرام مى‏بست، و در مكه مى‏آمد، به همان حال احرام و پرهيز و اجتناب از لباس دوخته، و استعمال عطر، و تمتع از زنان و همسران، و ساير محرمات احرام، باقى مى‏ماند تا به عرفات و مشعر در منى برود، و مناسك آن را انجام دهد.

ولى با حج تمتع كه چون وارد مكه مى‏شود، عمره بجا مى‏آورد، و سپس محل مى‏گردد، يعنى از لباس احرام بيرون مى‏آيد، و عطر استعمال مى‏كند، و از زنان متمتع مى‏گردد، و ساير محرمات احرام را مرتكب مى‏شود، تا زمان حج كه نيت‏حج مى‏كند، و براى آن احرام مى‏بندد و لبيك مى‏گويد و دوباره در احرام مى‏رود و از لذات و مشتهيات ممنوعه خوددارى مى‏نمايد، مسئله كاملا متفاوت است.

در حج قران و افراد در تمام طول مدت، شخص احرام بسته، در احرام با موهاى ژوليده، و بدن غبار آلوده، مى‏ماند، ولى در حج تمتع از احرام بيرون مى‏آيد، و مدتى در مكه به حال عادى و معمولى از همه تمتعات بهره‏مند مى‏شود، و سپس دوباره احرام مى‏بندد.فلهذا اين تمتع بين دو احرام را اعراب مانوس به آداب قبل، شكستى در حج پنداشتند و گويا نقصان و خللى در اركان آن به شمار آوردند، و بر اساس همان سابقه ذهنى از دوران جاهليت، اين تمتع را مباين و منافى حقيقت‏حج انگاشتند، فلهذا در مقام اعتراض برآمدند.

و ما مى‏دانيم كه اين اعتراض بيجا و بيمورد است، زيرا كه تشريع عبادات، و كيفيت مناسك، و دخالت دادن شروط، و يا معين كردن موانع، به دست‏خداست، كه به وسيله وحى و انزال كتاب، و ارسال پيامبر، براى بشر مشخص و معين مى‏نمايد، و اصولا بشر هر كه و هر چه باشد، و به هر قدر داراى علم و قدرت باشد، تا وقتى كه متصل به عالم غيب نباشد، و با دل خود احكام الهيه را بدون شائبه‏دخالت نفسانيه خويش، از مصادر عاليه تلقى ننمايد، نمى‏تواند براى مردم احكامى را جعل كند، بالاخص آن احكامى كه راجع به عبادات و روابط قلبى مردم با خداى آنهاست.

احكام به دست‏خداست، كه با زبان پيامبر بيان مى‏شود، و نسخ احكام نيز به دست‏خداست، زيرا نسخ حكم هم حكم جديدى است كه بايد خداوند جعل فرمايد.

حكم اسلام بر اساس همان سنت‏حضرت ابراهيم تا سنه حجة الوداع درباره كيفيت‏حج، منحصر به همان حج قران و حج افراد بود، ولى در حجة الوداع، اين حكم درباره افرادى كه به مسجد الحرام نزديك هستند، و حكم اهل آنجا را دارند، و اهل و قبيله آنان، در حكم حضار مسجد الحرام شمرده مى‏شوند، كه منظور، اهالى خود مكه و حرم و قرآء و قصبات نزديك تا شانزده فرسخ كه چهل و هشت ميل است، به حال اوليه خود باقى ماند.ولى درباره افراد دورتر از اين مقدار، البته در خصوص حج واجب تغيير يافت، و به حج تمتع مبدل شد.و جبرائيل آيه قرآن فرود آورد، و رسول الله بر فراز مروه پس از اتمام سعى براى مردم قرائت فرمود:

فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى تا آنكه مى‏فرمايد: ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام.

«بر آن كسانى كه حج را بطور تمتع بجاى مى‏آورند، واجب است كه به قدر ميسور، قربانى و هدى بنمايند...و اين حج تمتع، وظيفه است‏براى آن كسانى كه اهل و عيال آنها از حاضرين مسجد الحرام نباشند».و عليهذا جمله ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام بطور وجوب تعيين وظيفه براى مردم دور دست مى‏كند.و تا روز قيامت اين حكم باقى است، هم به اطلاق آيه، و هم به نص صريح رسول خدا كه انگشت‏هاى خود را در جواب سراقة بن مالك در يكديگر نموده و فرمودند: اين حكم تا روز قيامت‏باقى است.

و علت آن اين است كه: شريعت اسلام كه دين سمحه سهله است، تكليف دو ماه و يا بيشتر را از احرام الزامى درباره حجاج برداشته است.البته درباره خوداهالى مكه و اطراف آن، اين حكم صعوبتى ندارد، زيرا اهل و عيال آنان همان جا هستند، و در نزديكى ايام حج مى‏توانند محرم شوند و حج‏بجا آرند.وليكن براى كسانى كه دور دست هستند، و از نقاط مختلفه دنيا به سوى مكه رهسپار مى‏شوند، و حتما بايد از ميقات‏هاى مشخصه و معينه احرام ببندند، و رنج‏سفر را از ميقات تا مكه و تا زمان حج متحمل شوند، در اين مدت طولانى در حال احرام باقى بودن بسيار سخت است.و اين اشكال و سختى در حج‏هاى واجبى بطور الزام برداشته شده است.

آنان مى‏توانند در بين عمره و حج در استراحت‏خانوادگى در آيند، و از تمتعات و لذاتى كه خداوند براى آنان حلال فرموده است، كامياب گردند، و لطيفه در اين جمله از آيه قرآن است كه مى‏گويد:

لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام يعنى مسافر نياز به سكون و آرامش و اهل دارد.افرادى كه اهلشان با خود آنهاست، مانند حضار مسجد الحرام، از نعمت‏حضور بهره‏مند مى‏شوند.و افرادى كه اهل آنها از حضار مسجد نيستند، و نياز به سكون و آرامش دارند، اجازه و اذن تمتع از محرمان خود بمنزله حضور اهل و عيال و سكون و آرامش در برابر آنهاست، و تمتع از زوجات و كنيزهاى خود جايگزين حضور اهل و عيال آنها شده است.

و چون در بين مردم زمينه مخالفت‏با اين تشريع آسمانى موجود بوده است، خداوند به دنبال اين آيه شديدا امر به تقوا مى‏كند، و مخالفين را از عذاب شديد خداوند در هراس و دهشت قرار مى‏دهد:

و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب.

در سنت نبويه صلى الله عليه و آله و سلم بدون هيچ گونه شك و ترديدى، همگى اتفاق دارند بر جريان حج تمتع براى دوردستان در حجه الوداع كه به دستور رسول خدا همه مردم از احرام بيرون آمده، و متمتع شدند، و سپس براى حج، احرام ثانوى بستند، و نيز بر جريان آن در زمان ابو بكر، و جريان آن تا مقدارى از حكومت عمر.

در اين مسئله بين شيعه و عامه اختلافى نيست، وليكن شيعه مى‏گويد: همان‏طور كه قرآن و رسول خدا آن را تشريع نمودند، به همان حال تا روز قيامت‏باقى‏است، و عامه مى‏گويد: در زمان حكومت عمر منسوخ شد، و عمر آن را برداشت، و سنت عمر لازم الاجرآء است، مانند سنت رسول خدا.

اين اصل و روح مطلبى است كه از مجموع مناقشات و رد و ايرادهاى طرفين دستگير مى‏شود.ما در اين مسئله نيازى به نقل روايات متواتره از شيعه و امامان آن نداريم، زيرا كه بعد از صراحت آيه قرآن و بيان صريح رسول خدا مكررا در مكه، شبهه‏اى باقى نمى‏ماند، تا روايات معتضده از طريق شيعه را بازگو كنيم.

وليكن صرفا براى ارشاد و راهنمائى برادران عامه و براى رفاقت در بحث از طريق جدل، عين بعضى از روايات معتبره آنان را از كتب خود آنان مى‏آوريم، و سپس به بحث كوتاهى در پيرامون آن مى‏پردازيم.اميد است‏براى همه آنان مفيد باشد، به شرط آنكه در مقام مخاصمه برنيامده، و بر اصل حقيقت و بينش اصالت، با ما گام به گام بيايند.

ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد. [165]

بازگشت به فهرست

روایات عامه درباره تمتع در حج
در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج البخارى و البيهقى عن ابن عباس انه سئل عن متعة الحج، فقال: اهل المهاجرون و الانصار و ازواج النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم فى حجة الوداع و اهللنا، فلما قدمنا مكة قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: اجعلوا اهلالكم بالحج عمرة الا مقلد الهدى.فطفنا بالبيت و بالصفا و المروة و اتينا النسآء و لبسنا الثياب.

و قال: من قلد الهدى فانه لا يحل حتى يبلغ الهدى.ثم امرنا عشية التروية ان نهل بالحج، فاذا فرغنا من المناسك جئنا فطفنا بالبيت و بالصفا و المروة، و قد تم حجنا و علينا الهدى كما قال الله: «فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم‏» الى امصاركم، و الشاة تجزى.فجمعوا نسكين فى عام بين الحج و العمرة، فان الله انزله فى كتابه و سنة نبيه، و اباحه للناس غير اهل مكة.

قال الله تعالى:

ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام.و اشهر الحج التى ذكرها الله: شوال و ذو القعدة و ذو الحجة، فمن تمتع فى هذه الاشهر فعليه دم او صوم.و الرفث: الجماع، و الفسوق: المعاصى، و الجدال: المرآء. [166]

«بخارى و بيهقى از ابن عباس تخريج كرده‏اند كه: چون از او درباره متعه حج‏سئوال شد، در جواب گفت: تمام مهاجرين و انصار و زن‏هاى رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم در حجة الوداع احرام بسته و لبيك گفتند، و ما هم احرام بستيم و لبيك گفتيم، و چون وارد مكه شديم، رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم به ما گفت: همه شما احرامتان براى حج را، احرام براى عمره قرار دهيد مگر آن كسى كه با خود هدى و قربانى به همراه آورده باشد.

ما دور خانه خدا طواف نموديم، و سعى بين صفا و مروه كرديم، و سپس نزد زن‏هاى خود رفتيم و لباس‏هاى خود را در تن نموديم. و رسول الله فرمود: كسى كه با خود هدى آورده است از احرام بيرون نشود تا وقتى كه هدى به جاى خودش برسد.و سپس رسول خدا در شامگاه روز ترويه ما را امر نمود كه احرام براى حج‏ببنديم، و لبيك بگوييم.

و چون از مناسك حج فارغ شديم، به مكه آمديم، و طواف بيت الله را كرديم، و سعى صفا و مروه را نموديم، و حج ما تمام شد، و بر عهده ما هدى بود همچنانكه خداوند فرمود: «هر كس بايد به قدر وسع خود هدى بياورد، و كسى كه متمكن از هدى نباشد، به جاى هدى بايد در ايام حج، سه روز روزه بگيرد، و هفت روز در وقتى كه شما حاجيان به شهرهاى خود مراجعت نموده‏ايد» ، و در هدى هم يك گوسفند كافى است.

و بنا بر اين در حجة الوداع بين دو عبادت و نسك را كه حج و عمره باشد، در سال واحد، جمع كردند، چون اين قسم از حج را خداوند در كتاب خود بيان فرموده، و در سنت رسول خدا آمده است، و براى همه مردم غير اهل مكه مباح گردانيده است.خداوند مى‏فرمايد: «اين وظيفه كسى است كه اهل او از حضور يافتگان در مسجد الحرام نباشند».

و ماه‏هاى حج را كه خداوند ذكر كرده است عبارت است از: ماه شوال و ماه ذو القعدة و ماه ذوالحجة.پس كسى كه در اين ماهها تمتع كند، بر عهده اوست كه خونى (از گوسفند و يا گاو و يا شتر) بريزد، يا روزه بگيرد، و رفث كه منع شده است عبارت است از: جماع، و فسوق عبارت است از گناهان، و جدال عبارت است از مرآء و مجادله و گفتگو كردن‏».

و نيز در «تفسير الدر المنثور» آورده است كه: اخرج البخارى و مسلم عن ابن عمر، قال: تمتع رسول الله فى حجة الوداع بالعمرة الى الحج، و اهدى فساق معه الهدى من ذى الحليفة، و بدا رسول الله فاهل بالعمرة، ثم اهل بالحج، فتمتع الناس مع النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم بالعمرة الى الحج، فكان من الناس من اهدى فساق الهدى، و منهم من لم يهد.

فلما قدم النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم مكة، قال للناس: من كان منكم اهدى فانه لا يحل لشى‏ء حرم منه حتى يقضى حجه، و من لم يكن اهدى فليطف بالبيت و بالصفا و المروة و ليقصر و ليحلل ثم ليهل بالحج، فمن لم يجد هديا فليصم ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجع الى اهله. [167]

«بخارى و مسلم از ابن عمر تخريج كرده‏اند، كه مى‏گويد: رسول خدا در حجة الوداع به سبب بجا آوردن عمره و تماميت آن، تا زمان فرا رسيدن حج، تمتع نمود، و هدى را با خود سوق داده بود، از ذو الحليفه، و رسول خدا ابتدا اهلال به عمره كرد، و سپس اهلال به حج نمود.و مردم با پيامبر صلى الله عليه [و آله] و سلم از بجا آوردن عمره تا فرا رسيدن حج، تمتع نمودند، بعضى از مردم با خود هدى آورده بودند همان را با خود به منى بردند، و بعضى با خود هدى نياورده بودند، چون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد مكه شدند به مردم گفتند: هر كدام از شما كه هدى آورده است، نبايد از چيزى از آن چيزهايى كه احرام بسته است، و بر او حرام شده است، بيرون آيد تا وقتى كه‏حج‏خود را به انجام رساند، و هر كدام از شما كه هدى نياورده است‏بايد دور خانه خدا طواف كند، و سعى به صفا و مروه نمايد، و تقصير كند، و از احرام بيرون آيد، و سپس براى بجا آوردن حج، احرام بندد و تلبيه گويد.و كسى كه متمكن از هدى نيست‏بايد در موسم حج‏سه روز روزه بگيرد و هفت روز بعد از آنكه به منزل و اهل خود بر مى‏گردد».

اين روايت‏به ملاحظه صدرش كه دلالت دارد بر آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خودشان حج تمتع بجاى آوردند، خالى از اضطراب نيست، وليكن به ملاحظه ذيلش كه افرادى كه با خود هدى نياورده‏اند بايد محل شوند و سپس تلبيه براى حج‏بگويند، صراحت در تبديل وظيفه حج افراد به تمتع دارد.

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج الحاكم و صححه من طريق مجاهد و عطآء عن جابر: قال: كثرت القالة من الناس، فخرجنا حجاجا حتى اذا لم يكن بيننا و بين ان نحل الا ليال قلائل امرنا بالاحلال.

قلنا: ايروح احدنا الى عرفة و فرجه يقطر منيا؟ فبلغ ذلك رسول الله، فقام خطيبا فقال: ابا لله تعلمون ايها الناس؟ ! فانا و الله اعلمكم بالله و اتقاكم له.و لو استقبلت من امرى ما استدبرت ما سقت هديا و لحللت كما احلوا.فمن لم يكن معه هدى فليصم ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجع الى اهله، و من وجد هديا فلينحر.فكنا ننحر الجزور عن سبعة.

قال عطآء: قال ابن عباس: ان رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم قسم يومئذ فى اصحابه غنما، فاصاب سعد بن ابى وقاص تيس، فذبحه عن نفسه. [168]

«حاكم تخريج كرده و تصحيح نموده از طريق سلسله روايت مجاهد و عطاء از جابر، كه او مى‏گويد:

قيل و قال كنندگان در ميان مردم بواسطه امر رسول خدا به حج تمتع زياد شد، چون ما براى بجا آوردن حج از مدينه بيرون شديم، تا وقتى كه ديگر بين ما و بين زمانى كه بايد در منى محل شويم و از احرام بيرون آييم، جز چند شب كمى بيشتر نبود، در اين زمان رسول خدا ما را امر فرمود كه از احرام بيرون آييم.

ما گفتيم: چگونه افراد ما به سوى عرفه رهسپار شوند، در حالى كه از آلت آنان قطرات منى جارى است؟

اين گفتار به رسول خدا رسيد، و براى ايراد خطبه قيام فرمود، و گفت: سوگند به خدا كه اى مردم آيا شما خدا و رسول خدا را تعليم مى‏دهيد؟ ! سوگند به خدا من از همه شما به خدا داناترم، و تقواى من در برابر اوامر او بيشتر است! و اگر من مى‏دانستم جريانى را كه پيش آمده است، از آنچه را كه گذشته است، با خود هدى نمى‏آوردم، و من هم همچنان كه مردم محل شدند محل مى‏شدم، و از احرام بيرون مى‏آمدم.

پس هر كدام از شما كه هدى ندارد، بايد سه روز روزه بدارد در ايام حج و هفت روز در هنگامى كه به سوى اهل خود مراجعت مى‏كند، و هر كدام كه هدى بيابد بايد نحر كند.

جابر گويد كه: ما در آن وقت شتري را كه موسم كشتنش رسيده بود، از طرف هفت نفر قرباني مي كرديم.

عطآء كه راوي اين روايت است مي گويد: ابن عبّاس مي گفت: رسول خدا (ص)در آن روز در ميان أصحاب خود تعداد گوسفنداني را تقسيم كرد تا براي خود ذبح كنند؛ به سهمية سعدبن أبي وقّاص يك بز نري اصابت كرد كه براي خود ذبح كرد».

و نيز در «الدّرّ الْمَنْثُور» آورده است كه: أخْرَجَ ابْنُ أبِي شَيْبَهَ وَ الْبُخَارِيُّ و مُسْلِمٌ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حَصِينٍ قَالَ: نَزَلَتْ آيَهُ الْمُتْعَهِ فِي كِتَابِ اللهِ؛ وَ فَعَلْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَليه (و آله) و سَلّم ثُمَّ لَمْ تَنْزِلْ آيَهٌ تَنْسَخُ آيَهَ مُتْعَهِ الْحَجَّ؛ وَ لَمْ يَنْهَ عَنْهَا حَتَّي مَاتَ، قَالَ رَجُلٌ بَرَأيِهِ مَاشَآءَ. [169]

«ابن أبي شَيْبَه و بخاري و مسلم از عمران بن حصين تخريج كرده اند، كه او گفت: آيه تمتّع در كتاب خدا نازل شد؛ و ما با رسول خدا صلّي الله عليه (و آله) وسلّم تمتّع نموديم؛ و هيچ آية ديگري نازل نشد كه حكم تمتّع را نسخ كند؛ و رسول خدا نيز تا وقتي كه از دنيا رحلت نمود، از آن نهي نكرد. آنگاه مردي به رأي خود آنچه را كه مي خواست دربارة آن گفت».

استاد أكرام علاّمة طباطبائي _ رضوال الله عليه _ پس از نقل اين روايات در «تفسير الميزان» در ذيل بيان روايت أخير گفته اند:

اين روايت نيز به ألفاظ ديگري قريب المعني به آنچه در «الدّرّ المنثور» نقل شده است، روايت شده است.

و در «صحيح مسلم» و «مسند أحمد» و «سنن نسائي» از مطرف آورده است، كه مي گويد: عمران بن حصين در مرض مرگ خود، به دنبال من فرستاد و مرا طلب كرد؛ و گفت: من تو را به أحاديثي حديث مي كنم كه اميد دارم بعد از من براي تو سود داشته باشد؛ پس اگر من از اين مرض بهبودي يافتم آنها را كتمان كن و نقل مكن از من! و اگر مردم، آنها را براي مردم حكايت كن! چون كه در اين صورت خداوند مرا از آفات افشاء آنها حفظ فرموده است.

و بدان كه رسول خدا (ص) بين حجّ و عمره را جمع كرد؛ و پس از آن نه در كتاب خدا و نه از رسول خدا نهيي از آن نرسيد؛ و مردي به رأي خود آنچه را كه مي خواست دربارة آن گفت.

و در «صحيح ترمذي» و «زادالمعاد» ابن قيّم آمده است كه: سُئِلَ عَبْدُاللهِ بْنُ عُمَرَ عَنْ مُتْعَهِ الْحَجَّ. قَالَ: هِيَ حَلالٌ. فَقَالَ السَّائِلُ إنَّ أبَاكَ قَدْ نَهَي عَنْهَا!

فَقَالَ: أرَأيْتَ إنْ كَانَ أبِي نَهَي وَ صَنَعَها رَسُولُ اللهِ (ص)؛ أ أمْرُإبِي مُتَّبَعٌ أمْ أمْرُ رَسُولِ اللهِ (ص)؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: بَلْ أمْرُ رَسُولِ اللهِ (ص).

فَقَالَ: لَقَدْ صَنَعَها رَسُولُ اللهِ (ص). [170]

«از عبدالله بن عمر دربارة تمتّع حجّ پرسيدند. او در جواب گفت: حلال است.

سائل گفت: پدر تو از آن نهي كرده است! عبدالله گفت: بگو ببينم اگر پدر من نهي كند، و ليكن رسول خدا بجاي آورده باشد، آيا أمر پدر من بايد پيروي شود، و يا أمر رسول خدا؟!

آن مرد گفت: بلكه أمر رسول خدا بايد پيروي شود. عبدالله گفت: حجّ تمتّع را پيامبر انجام داده است».

و در «صحيح تِرمَذِي» و «سُنن نسائي» و «سنن بيهقي» و «موطّأ مالك» و كتاب «امّ شافعيّ» از محمّد بن عبدالله روايت كرده است كه او گفتگوي سعدبن أبي وقّاص و ضحّاك بن قيس را در سالي كه معاويه بن أبي سفيان حجّ كرده بود شنيده بود، كه آنان دربارة حجّ تمتّع با يكديگر مذاكره داشتند.

ضحّاك مي گويد: تمتّع را بعد از عمره تا حجّ كسي انجام نمي دهد مگر آنكه نسبت به أمر خدا جاهل باشد.

سعد مي گويد: بد مطلبي را گفتي اي، پسر برادر من!

ضحّاك مي گويد: عمر بن خطّاب از تمتّع در حجّ، مردم را منع كرد.

سعد مي گويد: رسول خدا آن را عمل كرد؛ و ما هم با رسول خدا عمل

كرديم. [171]

و در «الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ الْبُخَارِيُّ وَ مُسْلِمٌ وَ النَّسآئِيٌّ عَنْ اَبِي مُوسَي، قَالَ: قَدِمْتُ عَلَي رَسُولِ اللهِ صَلّي الله عَليه (و آله) وَ سَلّمَ وَ هُوَ بِالْبَطْحَآءِ، فَقالَ: اَهَلَلْتَ؟ قُلْتُ: اَهْلَلْتُ باِ هْلالِ النَّبِيَّ صَلَي اللهُ عليه (و آله) وَ سَلَّم. قَالَ: هَلْ سُقْتَ مِنْ هَدْيٍ؟!

قَلْتُ: لاَ. قَالَ: طُفْ بِالْبَيْتِ و بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَهِ ثُمَّ حَلَّ. فَطُفْتُ بِالْبَيْتِ و بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَهِ، ثُمَّ أتَيْتُ امْرَأهً مِنْ قَوْمِي فَمَشَطَتْنِي رَأْسِي وَ غَسَلَتْ رَأْسِي، فَكُنْتُ اُفْتِي النَّاسَ فِي إمَارَهِ أبِي بَكرٍ وَ إمَارَهِ عُمَرَ، فَإنَّي لَقَائِمٌ بِالْمَوْسِمٍ إذْ جَاءَ ني رَجُلٌ فَقَالَ: إنَّكَ لاَ تَدْري مَا أحْدَثَ أمِيرُ الْمُؤْمِنينَ فِي شَأْنِ النُّسْكِ؟

فَقُلْتُ: يَا أيُّهَا النَّاسُ! مَنْ كُنَّا أفْتَيْنَاهُ بِشَيْءٍ فَلْيَتَّئِدَّ! فَهَذَا أمِيرُ الْمُؤْمِنينَ قَادِمٌ عَلَيْكُمْ؛ فَبِهِ فَائْتَمُّوا!

فَلَمَّا قَدِمَ، قُلْتُ: مَا ذَا الَّذِي أحْدَثْتَ فِي شَأْنِ النَّسْكِ؟! قَالَ: إنْ نَأْخُذْ بِكِتابِ اللهِ، فَإنَّ اللهَ قَالَ: «وَ أتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ للهِ»، وَ إنْ نَأْخُذْ بِسُنَّهِ نَبِيَّنَا صلّي اللهُ عَليهِ (و آله) وَ سلَّم، لَمْ يُحِلَّ حَتَّي نَحَرَ الْهَدْيَ. [172]

«بخاريّ و مسلم و نسائي از أبوموسي اشعري تخريج كرده اند كه او مي گويد: در بطحاء مكّه بر رسول خدا وارد شدم؛ حضرت فرمود: احرام بسته أي؟! گفتم: احرام بسته ام به احرام رسول خدا.

فرمود: با خود هدي آورده أي؟! گفتم: نه! حضرت فرمود: به دور خانة خدا طواف كن؛ و به صفا و مروه سعي كن؛ و پس از آن محلّ شو و از احرام بيرون بيا!

من طواف خانة خدا، و صفا و مروه را نمودم؛ و سپس به نزد زني از اقوام خود آمدم؛ او سر مرا شانه كرد؛ و سر مرا شست؛ و من به همين نحو در زمان حكومت ابوبكر و عمر فتوي مي دادم، تا در زمان عمر كه در موسم حجّ شركت كرده بودم و متولّي و امير حجّ بودم مردي آمد و گفت: آيا خبر داري كه امير المؤمنين _ عمر _ دربارة كيفيّت حجّ چه چيز تازه اي، قرار داده است؟!

من به مردم گفتم: أيّها النّاس، هر كسي كه در امر عبادت حجّ، من براي او فتوي داده ام، تأمّل و درنگ كند؛ زيرا كه امير المؤمنين اينك مي رسد، و شما بايد از او پيروي نمائيد!

چون عمر از راه رسيد، من به او گفت: دربارة امر حجّ چه چيز تازه اي، قرار داده اي؟!

گفت: اگر به كتاب خدا عمل كنيم، خدا مي گويد: حجّ و عمره را براي خدا تمام كنيد! و اگر به سنّت پيامبرمان عمل كنيم، او از احرام بيرون نيامد مگر آنكه در مني شتر نحر كرد»!

و محصّل مطلب و مستفاد از اين روايات و روايات مشابه آنها كه برخي از آنها نيز خواهد آمد؛ و مستفاد از نصّ صريح آية قرآن؛ وجوب و لزوم كيفيّت تمتّع است در حجّ هاي واجب و لازم، براي افراد دور دست؛ كه در ابتداء به احرام عمره محرم شوند؛ و سپس در مكّه پس از طواف و سعي و تقصير محلّ گردند؛ و پس از آن ثانياً براي حجّ از مكله محرم گردند؛ و حجّ خود را تمام كنند؛ و در اين صورت با يك سفر به بيت الله الحرام در ايّام حجّ، يك عمرة تمام و يك حجّ تمام، با دو نيّت و دو احرام مستقلّ انجام داده اند. و عمره در حجّ داخل شده؛ و گويا مثل ن است كه در بين عمل حجّ، احلال و تمتّعي صورت گرفته است فلهذا آن را حجّ تمتّع نام نهاده اند.

عمر در زمان حكومت خود اين حكم را برداشت؛ و دستور داد كه در اشهر حجّ، عمره بجاي نياورند؛ و از ميقات فقّط براي حجّ احرام بندند، و تمتّعي بعمل نيايد؛ و عمره را در ساير ماههاي سال مستقلاً از ميقات محرم شده و انجام دهند؛ و در حقيقت حجّ منحصر مي شود به همان دو قسم حجّ افراد و حجّ قران. و در اين صورت كيفيّت حجّ بازگشت مي كند به همان كيفيّت سابق كه در ميان اعراب از زمان جاهليّت به سنّت حضرت ابراهيم (ع) باقي مانده بود. و بطور كلّي حجّ تمتّع، و نسخ آن حجّ سابق را نسبت به افراد دور دست، و دستورات جديد رسول الله در حجّه الوداع، و نزول جبرائيل در بالاي مروه، و انزال آية قرآن ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ اَهلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، و خطبة مكرّر رسول خدا در مكّه، و اعتراض شديد آن حضرت به اعتراض بعضي كه متعرض شده بودند؛ همه و همه از بين مي رود
رد مخالفين در استدلال به آيه: واتموا الحج والعمره لله
ما اينك بايد بحث كنيم و ببينيم اين عمل بر چه اساسي صورت گرفته است؛ و أدلة كساني كه فعلاً بر اساس همان سنّت عمر، در انجام دادن حجّ، تمتّع نمي كنند چيست؟

آنان از چند ناحيه بر مدّعاي خود استدلال كرده اند:

اوّل _ از ناحيه آية كريمة: وَ أتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ للهِ. (صدر آيه 197 از سوره 2: بقره).

به ادّعاء آنكه تماميّت حجّ به احرام بستن از ميقات است؛ و كسانيكه از ميقات محرم شوند؛ و پس از آن عمره بجاي آورده، و در مكّه و محّل گردند؛ و سپس از مكّه براي حجّ احرام ببندند؛ در تماميّت حجّ ايشان نقصان و خللي روي داده است؛ زيرا در اينصورت عمره و حجّ در يكديگر داخل شده اند؛ و محلّ شدن در بين آن دو، د حكم محّل شدن در بين حجّ است؛ و اين مستلزم عدم تماميّت آن است.

و پاسخ اين ادّعاء روشن است، زيرا تماميّت هر يك از عمره و حجّ، انجام دادن آن است با تمام شرائط و أجزاء و پرهيز از موانع آن؛ و كسي كه از ميقات به قصد عمره احرام مي بندد؛ و در مكّه طواف و نماز و سعي و تقصير بجاي مي آورد، يك عمرة تمام انجام داده است؛ و كسي كه از مكّه احرام مي بندد؛ و به قصد حجّ به سوي عرفات و مشعر مي رود، و مناسك مني و مناسك بيت الله را انجام مي دهد، يك حجّ تمام انجام داده است، و تمام اجزاء و شرائط آن را بجا آورده؛ و از موانع آن اجتناب ورزيده است.

و دانستيم كه تعيين شرائط و اجزاء و موانع هر يك از عمره و حجّ، با شارع است؛ و چون او براي ما مقرّر دارد كه در قران و حجّ افراد، بايد از ميقات به قصد حجّ احرام بست، و در حجّ تمتّع بايد از مكّه احرام بست، در اينصورت تماميّت آن به جا آوردن آن بر همين نهج و بر همين شكل است؛ و خلاف آن مستلزم نقصان و عدم تماميّت است؛ و محصّل مطلب اين است كه پيكرة حجّ و كيفيّت اجزاء و شرائط آن بايد از شارع اخذ شود؛ و در اينصورت تمام است؛ و خلاف آن ناتمام.

و كسي نمي تواند از نزد خود جزوي و يا شرطي را اضافه كند؛ و يا بر دارد؛ و سپس تماميّت و نقصان را بر اساس جعل خود تعيين كند؛ فعليهذا آية: وَ أتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ للهِ بيش از اين نمي رساند كه بايد حجّ و عمره را براي خداوند تمام نمود. و امّا تماميّت آن به عدم محّل شدن بين عمره و حجّ؛ و به يكسره باقي بودن با حال احرام تا رفتن به عرفات است، با هزار ضمّ و ضميمه نمي توان از آيه استنتاج نمود.

و ما براي توضيح بيشتر اين حقيقت تمام آيه را ذكر مي كنيم و سپس مدلّل مي داريم كه آية وأتمّوا نه تنها دلالت بر مدّعاي آنان ندارد بلكه دلالت بر عكس آن دارد:

وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْيِ وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ. (آيه 197؛ از سورة 2: بقره)

«و حجّ و عمره را براي خدا تمام كنيد؛ پس اگر محصور شديد (و بواسطة مرض و يا دشمن متمكّن نشديد كه تمام كنيد) آن مقداري كه از هدي و قرباني كه مي توانيد بفرستيد! و سرهاي خود را نتراشيد نگر زماني كه هدي و قرباني به محلّ خود برسد (در عمره به مكّه برسد و در حجّ به مني برسد) و هر كدام از شما كه در حال احرام مريض شد؛ و يا در سر او آزاري پديد آمد (مانند شپش و غيره) كه ناچار شد سر خود را بتراشد، جايز است سر خود را بتراشد و به جاي آن كفّاره، روزه و يا اطعام فقرا و يا قرباني بجاي آورد؛ و اگر شما در حال ايمني بوديد، پس كسي كه در عمرة خود تا زمان فرا رسيدن حجّ، تمتّع كند؛ بر او واجب است كه بقدر ميسور هدي در مني قرباني كند؛ و اگر كسي متمكّن از هدي و قرباني آن نشد؛ واجب است كه سه روز در حجّ، و هفت روز پس از آنكه از حجّ مراجعت مي كنيد، روزه بگيرد؛ اين دو دفعة روزه مجموعاً ده روزه كامل مي شود؛ اين وظيفة حجّ تمتّع، و وجوب هدي وظيفة كساني است كه اهل بيت و اقوام آنها از نزديكان و حاضران مسجد الحرام نباشند؛ و تقواي خدا را پيش گيريد و بدانيد كه خداوند شديد العقاب است».

در صدر اين آيه وارد است كه حجّ و عمره را براي خدا تمام كنيد!

تماميّت هر چيزي به چيزي است كه چون به ساير اجزاء آن ضميمه شود آن چيز تحقّق خود را پيدا مي كند، و آثار مطلوب بر آن مترتّب مي گردد، پس بنابر اين تمام كردن عبارت است ضميمه نمودن جزئي از اجزاء بعد از شروع كردن در چيزي كه بواسطة ضميمه نمودن آن جزء؛ آثار مطلوبة از آن چيز به دست آيد.

و كمال چيزي عبارت است از حال و يا وصف و يا امري كه چون آن چيز آن را پيداكند، آثار مطلوبه از آن چيز بعد از تماميّت آن به دست مي آيد؛ آن آثاري كه بدون كمال به دست نمي آيد.

مثلاً انضمام بعضي از اجزاء انسان به بعضي ديگر تماميّت اوست، و ليكن عالميّت و شجاعت كمال اوست. ضمّ بعضي از اجزاء ماشين برق، يا ماشين چاپ و غيره به بعضي از اجزاء ديگر تا بواسطة اين ضميمه ماشين قابليّت برق دادن و چاپ كردن را پيدا كند؛ و از نقصان بدر آيد؛ تماميّت آن است، و ليكن ترتّب اثر مطلوب بر آن، از برق دادن و چاپ كردن بعد از فرض تماميّت، كمال آن است.

وَأَتِمُّوا الْحَجَّ ثعني تمام اجزاء مشروطة در حجّ را بجاي آوريد! و از بجا آوردن جزئي از آن فرو گذاري منمائيد! و شاهد بر اين گفتار آنستكه فوراً مي فرمايد: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْيِ اگر بواسطة مرضي، و يا جلوگيري دشمني، نتوانستيد آن را به پايان برسانيد؛ بايد قرباني و هدي را بفرستيد! و چون در محلّ خود قرباني شد؛ آنگاه از احرام بيرون آئيد!

و معلوم است كه حصر و احصار، موجب نقصان و عدم تماميّت اجزا حجّ است؛ پس اين آيه مي رساند كه در هر صورت، و در هر گونه حجّ، از حجّ هاي قرآن و افراد و تمتّع بايد آن را تمام كنيد؛ و از نقصان آن به ترك جزئي و يا شرطي از آن بپرهيزيد!

بعداً در همين آيه دستور حجّ تمتّع را مي دهد؛ و مي فرمايد: كساني كه متمتّع مي گردند بايد در مني قرباني كنند؛ و تماميّت حجّ آنان به هدي و قرباني است؛ و اين حجّ تمتّع واجب است براي كساني كه خانه و اهلشان از مسجد الحرام دور است.

پس صدر آية وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ به طور اجمال دستور به تمام كردن حجّ مي دهد، هر حجّي كه باشد؛ و ذيل آن حجّ را به دو قسمت مي كند: حجّ تمتّع براي غير حاضرين مسجد الحرام؛ و حجّ غير تمتّع براي حاضرين مسجد الحرام. و وجوب تمتّع از اين آيه مباركه از جملة: ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ استفاده مي شود نه از جملة: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ؛ زيرا جملة فَمَنْ تَمَتَّعَ فقط بدو گونه قسمت مي كند و جملة : ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ وجوب يك نوع از آن را كه تمتّع است براي دور دستان؛ و اين معني در كمال وضوح است.

و پس از آنكه دانستيم كه كيفيّت اجزاء و شرائط حجّ و يا هر عبادت ديگري بايد از ناحية شارع معيّن گردد؛ و رسول خدا به انزال جبرائيل و آوردن آية: ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ؛ و نيز در بيان خود در بالاي كوه مروه؛ و نيز در خطبة خود تأكيداً در مكّة مكرّمه بيان فرمودند، كه براي دور دستان كيفيّت حجّ بدينگونه است تا روز قيامت؛ پس بنابر اين تماميّت حجّ براي دور دستان به نحو تمتّع است نه افراد و قرآن. فعليهذا آية وَأَتِمُّوا الْحَجَّ ما را دعوت به تماميّت حجّ طبق دستور رسول خدا و آية قرآن مي كند، كه براي دور دستان به كيفيّت تمتّع است؛ و غير تمتّع از آنها مجزي نيست.

و اما دلالت آية: وَأَتِمُّوا الْحَجَّ بر وجوب فاصله انداختن بين عمره و حجّ؛ و اثبات تماميّت حجّ به احرام بستن از ميقات از اين آية كريمه فدون اثباته خرط القتاد، همچنانكه استاد اكرام علاّمة طباطبائي رضوا الله عليه بدان تصريح فرموده اند.[173]

بازگشت به فهرست

اشكالاتي كه عمر برحج تمتع داشته است
و از اين بيان به خوبي روشن مي شود كه استدلال عمر به آيةوَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ بر عدم جواز تمتّع همچنانكه در روايت وارده از ابوموسي اشعري، اخيراً گذشت، صحيح نيست همچنانكه استدلال او به اين آيه در روايت ديگر نيز غير صحيح است: آن روايتي را كه:

در «تفسير الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجُ مُسْلِمٌ عَنْ أبي نَضْرَهَ قَالَ: كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَأْمُرُ بالْمُتْعَهِ، وَ كَانَ ابْنُ الزُّبّيْرِيَنْهي عَنْهَا، فَذُكِرَ ذَلِكَ لِجَابِرِبْنِ عَبْدِاللهِ؛ فَقَالَ: عَلَي يَدي دَارَ الحَدِيثُ؛ تَمَتَّعْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عليهِ (و آله) وَ سَلَّمَ؛ فَلَمَّا قَامَ عُمَرُ، قَالَ: إنَّ اللهَ كَانَ يُحِلُّ لِرَسُولِ الله ماشآء ممّا شَآءَ، وَ إنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ مَنَازِلَهُ؛ فَأتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ كَمَا أمَرَكُمُ اللهُ وَ افْصِلُوا حَجَّكُمْ مِنْ عُمْرَتِكُمْ فَإنَّهُ أتَمُّ لِحَجَّكُمْ وَ اتَمُّ لِعُمْرَتِكُمْ. [174]

«مُسْلِم از أبو نَضْره تخريج كرده است كه او گفت: ابن عباس امر به حجّ تمتّع مي كرد؛ و ابن زبير نهي از آن مي نمود؛ اين داستان به گوش جابر بن عبدالله انصاري رسيد، او گفت: جريان اين قضيّه به دست ما بوده است؛ و از ما بايد پرسش نمود.

ما با رسول خدا (ص) حجّ تمتّع بجاي آورديم؛ چون عمر به حكومت رسيد، گفت: رويّة خدا چنين بود كه براي رسول خود، آنچه را كه مي خواست از آنچه را كه اراده مي نمود، حلال مي كرد؛ و قرآن هم در خصوص محلّ نزول آن، نازل شده است. پس شما حجّ و عمره را تمام كنيد همچنانكه خداوند به شما امر نموده است و حجّ خود را از عمرة خود جدا كنيد! زيرا كه جدا كردن آن دو از يكديگر موجب اتميّت حجّ و اتميّت عمرة شما خواهد شد»!

جواب عمر از اين كلام روشن است: زيرا كه به نصّ قرآن كريم، حجّ تمتّع اختصاص به رسول الله نداشته است؛ و به نصّ خطبة رسول الله، تا روز قيامت، حجّ و عمره در هم مانند اشتباك انگشتان داخل شده اند؛ و همة علماء چه از شيعه و چه از عامّه، اتفاق دارند بر آنكه شأن نزول، مخصّص نيست؛ يعني نزول آية أي، در موردي از موارد، حكم را منحصر به آن مورد نمي كند؛ و بنابر اين گفتار او كه ان القرآن نزل منازله و سپس گفتار او كه: بنابر اين حجّ را تمام كنيد؛ به اينكه آن را از عمره مجزّي و جدا انجام دهيد، از اغرب غرائب است؛ و استنتاجي فكري در مقابل نصّ است. و از اينجا استفاده مي شود كه:

ناحية دوّم از دليل مخالفين كه عدم تمتّع موجب تماميّت حجّ و تأسي به سنّت رسول خداست؛ زيرا كه آن حضرت هدي خود را قرباني نكرد و از احرام بيرون نرفت و تمتّع ننمود تا در مني انجام داد؛ بر بنيان خطبة عمر در حديث ابوموسي اشعري كه گفت: ان ناخذ بكتاب الله فانّ الله قال: «آيةوَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ »؛ وَ إنْ نَأْخُذْ بِسُنَّهِ نَبِيَّنَا (ص) لَمْ يُحِلَّ حَتَّي نَحَرَ الْهَديَ؛ نيز بي اساس و بنيان است.

زيرا اتّباع و پيروي از سنّت رسول خدا، در جائي صحيح است كه خود آن حضرت تصريح به خلاف آن براي امّت نكرده باشد؛ مانند روزه هاي مستحبّي و قيام شب به عبادت؛ و اما آن جائي كه تصريح به خلاف كرده باشد؛ مانند عدم جواز زياده از چهار زن عقدي گرفتن، بدون شكّ پيروي از آن حضرت و مثلاً نه زن را به حبالة نكاح در آوردن، مخالفت امر و سنّت آن حضرت محسوب مي شود؛ و در حجّه الوداع تصريح فرمود به آنكه عدم احلال من به جهت سوق هدي است؛ و گرنه من هم همانند شما محلّ مي شدم؛ و در اينصورت باقي بودن به احرام تا مني براي كساني كه سوق هدي نكرده اند خلاف سنّت است؛ نه موافق سنّت.

و چون اين حكم تمتّع تا روز قيامت وارد شد، براي دوردستان انجام دادن حجّ قران و افراد، در خصوص حجّ هاي واجب خلاف سنّت است.

و عجيب است ادّعاي پيروي از سنّت، با آنكه رسول الله، در خطبة خود در مكّه اعتراضاً به اين ادعّاي باطل فرمود: أ بالَلهِ تُعَلَّمُونَ أيُّهَا النَّاسُ؟! «آيا شما بر حكم خدا سبقت مي گيريد، و مي خواهيد خدا را و رسول خدا را بياموزيد»؟!

و احرام حجّ به مجرّد عَدم حَلْقِ سر تا زمانيكه هدي به محل خودش كه مني باشد برسد نيست؛ و آيه دلالت دارد بر آنكه سوق دهندة هدي براي حجّ كه نبايد سر خود را بتراشد، اگر از حضّار مسجد الحرام نباشد، لامحاله حجّ او حجّ تمتّع خواهد بود.

و محصّل كلام آنكه رسول خدا حجّ تمتّع نكردند؛ و ليكن جميع اصحاب خود را و جميع همراهان خود را و جميع امّت خود را تا روز قيامت امر به تمتّع كردند؛ پس چگونه مي توان چنين عملي را سنّت رسول الله نگرفت؟ آيا امري كه اختصاص به رسول الله دارد، و امّت خود را به غير آن امر كرده است، مي توان آن را سنّت رسول الله دانست و مردم را بدان امر كرد؟ حَاشاً وَ كلاّ.

و از اينجا نيز مي توان به دست آورد كه آنچه گفته اند كه: حجّ تمتّع اختصاص به اصحاب رسول خدا داشته است، نيز بي اساس استأ در «الدّر المنثور» آورده است كه: أخْرج ابن ابي شَيْبهَ و مسلِمٌ عَنْ أبِي ذرّ، قَالَ: كَانَتِ الْمُتْعَهُ فِي الْحَجَّ لأصْحَابِ مُحَمَّدٍ صَلَّي الله عليه (و اله) و سلّم خَاصَّهً. [175]

«ابن ابي شيبه و مسلم از ابوذر تخريج كرده اند كه گفته است: تمتّع در حجّ، اختصاص به اصحاب محمّد (ص) داشته است».

و نيز در «الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ مُسْلِمٌ عَنْ أبِي ذَرَّ قالَ: لا تَصْلَحُ الْمُتْعَتَانِ إلاَّ لَنَا خَاصَّهً _ يعني مُتْعَهَ النَّساءِ وَ مُتْعَهَ الْحَجَّ.21

«مسلم از ابوذر تخريج كرده است كه گفت: دو متعه صلاحيّت ندارد مگر براي خصوص ما _ يعني تمتّع از زنان، و تمتّع در حال حجّ

و نيز روايتي است كه در «الدّر المنثور» ج 1 و ص 216 آورده است كه: اَخْرَجَ اِسْحَاقُ بْنُ راهْوَيْهِ عَنْ عُثْمانَ بْنِ عَفّانَ أنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْمُتْعَهِ فِي الْحَجَّ، فَقَالَ: كانَتْ لَنَا، لَيْسَتْ لَكُمْ.

اين دو روايت مضمونش مخالف با كتاب خداست كه ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ زيرا اطلاق اين آيه و عدم تقييد آن به زمان خاصّي؛ و يا به افراد مخصوصي، مخالفت دارد با متن آن دو.

و چون آن دو مخالف كتاب هستند مطرود مي باشند؛ و نيز مخالف با گفتار رسول خداست زيرا شبّك بين أصابعه و فرمود: مانند اين انگشتان حجّ و عمره در هم وارد شدند؛ و تا روز قيامت با هم خواهند بود. و علاوه بر اين از انكار بعضي از اصحاب رسول خدا، و از ترك كردن آنها حجّ تمتّع را، همانند عمر و عثمان و ابن زبير و ابوموسي اشعري و معاويه (و چنانكه در بعضي از روايات وارد است ابوبكر) استفاده مي شود كه مختصّ به اصحاب رسول خدا نبوده است.

ابن كثير دمشقي در «البدايه و النهايه» ج 5، ص 166 گويدك اين كلام را احمدبن حنبل ردّ كرده است، او گفته است: «جائي كه يازده نفر از اصحاب روايت تمتّع را كرده باشند كجاي اين گفتار ارزشي دارد؟ و ابن عباس هم فتوي به وجوب تمتّع براي همه داده است؛ و در «سيرة حلبيّه» بعد از بيان گفتار حضرت رسول بر تغيير حجّ به صورت تمتّع و سؤال سراقه بن مالك و خطبة آن حضرت بعد از استماع گفتار مخالفين، اعتراف مي كند كه: اينها همه صراحت دارند بر آنكه مراد از تمتّع، محلّ شدن بين عمره و حجّ است؛ و اين حكم تا روز قيامت باقي است؛ ليكن پس از آن مي گويد: امامان فقه ما از اين مسئله جواب داده اند كه عمرة تمتّع در آن سال از اختصاصات صحابه بوده است؛ براي آنكه مخالفت شود با سنّت جاهليّت كه بجا آوردن عمره را در ماههاي حجّ حرام مي دانستند؛ و افجر فجور مي پنداشتند.

و ابو حنيفه و مالك و شافعي و جماهير علماء از سلف و خلف، بر اين منهاج مشي كرده اند؛ و ليكن امام احمد بن حنبل و طائفه اي، از اهل ظاهر با آنها مخالفت نموده و گفته اند: حجّ تمتّع، اختصاص به اصحاب در آن سال نداشته است؛ بلكه براي تمام افراد است تا روز قيامت؛ پس براي هر كس كه به احرام حجّ محرم شود و با خود هدي نياورده باشد جايز است احرام خود را به عمره تبديل كند و پس از اعمال عمره محلّ شود. *

سوّم _ از ناحية عدم مناسب تمتّع با هيئت ملائم و مناسب وضع حجّاج؛ بدين تقرير كه: هيئت شخص محرم به احرام حجّ، هيئت شخص مسافر به راه خدا، رنج سفر ديده، و مشقّت طريق خريده، شعثاً غبراً، گرد الود، و با موهاي ژوليده، حمّام نرفته، و عطر و مشك استعمال نكرده، و در راه خدا از اهل و عيال، از زن و كنيز و هرگونه تمتّعات و لذّات مادّي و طبعي مرحوم مي باشد. و اگر بنا شود در مكّه از احرام بيرون آيند؛ و گيسوان شانه زده و عطر استعمال كنند؛ و در نزد زنان و كنيزان خود روند؛ و از هرگونه لباس هاي رنگين و دوخته در بر كنند؛ و مانند شهر و ديار خود گردند؛ ديگر براي حجّ احترامي باقي نخواهد ماند؛ و آن ابّهت و جلال و عظمت حجّ فرو ريخته خواهد شد.

در «مسند» احمد حنبل از ابوموسي اشعري آورده است كه: إنَّ عُمَرَ قَالَ: هِيَ سُنَّهُ رَسُولِ اللهِ (ص) _ يَعْنيِ الْمُتْعَهَ _ وَ لَكِنَّي أخْشَي إنْ يُعْرِسُوا بِهِنَّ تَحْتَ الأرَاكِ ثُمَّ يَروحُوا بِهِنَّ حُجَّاجاً. [176]

عمر مي گويد: «تمتّع سنّت رسول خداست؛ و ليكن من بيم از آن دارم كه مردان زنان خود را در زير درختهاي اراك در مكّه فرود آورند؛ و سپس آنها را از آنجا براي حجّ كوچ دهند».

و در «جَمْع الجَوامِع» سيوطي از سَعيد بن مسيّب آورده است كه: إنَّ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ نَهَي عَنِ الْمُتْعَهِ فِي أشْهُرِ الْحَجِّ وَقَالَ: فَعَلاتُهَا مَعَ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ أنا أنْهَي عَنْهَا؛ وَ ذَلِكَ أنَّ أحَدَكُمْ يَأْتِي مِنْ اُفُقٍ مِنَ الافَاقِ شَعِثاً نَصِباً مُعْتَمِراً فِي أشْهُرِ الْحَجِّ؛ وَ إنَّما شَعَثُهُ وَ نَصَبُهُ وَ تَلْبِيَتُهُ فِي عُمْرَتِهِ، ثُمَّ يَقْدِمُ فَيَطُوفُ بِالْبَيْتٍ وَ يُحِلُّ وَ يَلْبَسُ وَ يَتَطَيَّبُ وَ يَقَعُ عَلَي أهْلَهَ إنْ كَانُوا مَعَهُ حَتَّي إذَا كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَهِ أهْلَّ بِالْحَجِّ وَ خَرَجَ إلَي مِنَي يُلَبِّي بِحِجَّهٍ لاَ شَعَثَ فِيهَا وَ لاَ نَصبَ وَ لاَ تَلْبِيَهَ إلاَّ يَوْماً؛ وَ الْحَجُّ أفْضَلُ مِنَ الْعُمْرَهِ؛ لَوْ خَلَّيْنَا بَيْنَهُم وَ بَيْنَ هَذا لَعَا نَقُوهُنَّ تَحْتَ الْأرَاكِ، مَعَ أنَّ أهْلَ الْبَيْتِ لَيْسَ لَهُمْ ضَرْعٌ وَ لاَ زَرْعٌ وَ إنَّمَا رَبِيعُهُمْ فِيمَنْ يَطْرَءُ عَلَيْهِمْ.*

«عمر بن خطّاب در ماههاي حجّ از بجا آوردن حجّ بطور تمتّع منع كرده است؛ و خود او گفته است كه: من با رسو خدا در حجه الوداع حجّ را بطور تمتّع بجاي آورديم؛ و ليكن من مردم را از اين عمل نهي مي كنم و علّت آن اينست كه: تمتّع، رنج سفر را منحصر در عمره مي كند؛ بدين صورت كه: يكي از شماها از افقي از آفاق جهان در ماههاي حجّ با رنج و تعب سفر و گرد آلود براي بجا آوردن عمره حركت مي كند؛ آنگاه اين رنج و تعب و اين گرد آلودي و تلبيه و احرام خود را براي عمره قرار مي دهد؛ و سپس وارد مكّه مي شود و طواف خانه را بجا مي آورد و سپس محلّ مي گردد؛ و از احرام بيرون مي آيد؛ و لباس در بر مي كند و عطر مي زند و اگر زوجه اش با او باشد نيز آميزش و مواقعه مينمايد؛ و صبر مي كند تا در روز ترويه براي حجّ احرام مي بندد و لبّيك مي گويد؛ و به سوي مني مي رود، و در اينصورت احرام براي حجّي بسته است كه در آن رنجي و تعبي نبوده است؛ و غبار آلودگي و لبيّك گفتني نبوده است مگر يك روز.

و حجّ افضل است از عمره؛ و اگر ما مردم را در انجام حجّ تمتّع آزاد بگذاريم، هر آينه با زنان خود در زير درختان اراك دست در آغوش خواهند شد. علاوه بر اينها ساكنين مكّه كه اهل بيت خدا هستند نه دامي دارند و نه زراعتي؛ و بهار معيشت آنها منحصر است در واردين به مكه (كه در صورتيكه حجّ از عمره جدا باشد دوبار به مكّه مي آيند؛ و اهل مكّه منفعت بيشتري مي برند؛ و اگر جدا نباشد يكبار مي ايند و طبعاً منفعتشان كمتر است).

و نيز در بعضي از روايات آمده است كه عمر گفت: قَدْ عَلِمْتُ أنَّ النَّبِيَّ (ص) فَعَلَهُ وَ أصْحَابُهُ، وَ لَكِنَّي كَرِهْتُ أنْ يُعْرِسُوا بِهِنَّ فِي الْأرَاكِ ثُمَّ يَرُوحُونَ فِي الْحَجِّ تَقْطُرُ رُؤُوسُهُمْ. [177]

«حقاً من مي دانم كه رسول خدا و اصحاب او حجّ تمتّع را انجام داده اند؛ و ليكن من ناپسند دارم كه مردان زنان خود را در زير درختان اراك فرود آورند؛ و سپس در حاليكه از سرهايشان قطرات آب غسل جنابت جاري است به سوي حجّ رهسپار شوند».

جواب _ از اين ناحيه دليل نيز روشن است؛ زيرا اجتهادي است در مقابل نصّ؛ خدا و رسول خدا تصريح بر جواز تمتّع نموده اند؛ و تنصيص بر حجّ تمتّع جاي اشكال نيست. آن وقت چگونه مي توان رأي شخصي و اجتهاد فكري خويش را بر آن مقدّم شمرد؟ و خدا و رسول خدا مي دانستند كه همان چيزي را كه عمر از آن مي ترسد، و نگران آن است، انجام خواهند داد؛ و معذلك امر به تمتّع كرده اند؛ و بلكه امر كرده اند تا مردم تمتّع كنند، و حجّ را بدينگونه انجام دهند. و اين از فيوضات ناشي از رحمت واسعة رسول الله است كه خداوند آن زحمت و رنج و تعب امّت هاي سابقه را ازامت او برداشته است و دعاي او را مستجاب فرموده است كه:

رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ (آية 286 از سوره 2: بقره).

«بار پروردگارا كار مشكل و سخت را بر ما تحميل مكن؛ همچنانكه بر كساني كه قبل از ما بوده اند تحميل كردي! بار پروردگارا كاري را كه بر آن طاقت نداريم بر ما تكليف مفرما».

و در هنگامي كه خدا و رسول خدا صريحاً اجازه مي دهند، آيا كسي را جرأت مخالفت هست؟ و علاوه خدا و رسول او داناترند به مصالح احكام، و ملاك قوانين، و جلوگيري از مفاسد؛ و همانطور كه اشاره كرديم شايد طول مدّت احرام حجّ، موجب وارد ساختن بسياري از حجّاج را در گناه و عمل غير مشروع بواسطة عدم تحمّل آنها مي شد؛ و خداوند رحمة للامه المرحومه اين تكليف شاقّ را برداشت؛ و يسر را بر عسر ترجيح بخشيد.

و از عجائب امر اينست كه در آيه أي، كه حكم حجّ تمتّع را بيان فرموده است، در بيان تشريع آن عيناً همان معنائي را كه عمر از آن مي هراسيده است، گوشزد فرموده و صريحاً اجازه داده است، مگر نمي فرمايد: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعْمَرهِ إلَي الْحَجِّ؟ آيا تمتّع غير از استيفاء حظّ و بهره از نكاح طيّب و لباس طيّب و ساير تمتّعات طيّبه مي باشد؟ شاهد بر گفتار ما روايتي است كه در «تفسير الدّر المنثور» ج 1، ص 214 آمده است كه: اَخْرج ابن أبي شيبه و ابن المنذرعن عطاء قال: إنّما سُمِيَّتِ الْمُتْعَهُ لِأَنَّهُمْ كانْوا يَتَمَتَّعُونَ مِنَ النّساءِ وَ الثّياب. و في لفظٍ: يَتَمَتَّعُ بِأهْلِهِ وَ ثيابِهِ.

پس معناي فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعْمَرهِ إلَي الْحَجِّ اين خواهد شد كه وَ مَنْ يُعْرِسْ بِزَوْجَتِهِ وَ أمَتِهِ تَحْتَ الأرَاكِ بَعْدَ الْعُمْرَهِ إلَي زَمانِ الحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ.

و عجيب تر از اينكه آنكه چون بعض اصحاب، به رسول خدا دربارة تمتّع اعتراض كردند، و عين آميزش با زنان را در حجّ قبيح شمردند: أيَرُوحُ أحَدُنَا إلَي عَرَفَهَ وَ فَرْجُهُ يَقْطُرُ مَنِيّاً. [178]

چون اين معني به سمع رسول الله رسيد؛ و به خطابه برخاست، همان امري را كه از آن بيم داشتند، و قبيح مي شمردند، به آنان امر فرموده؛ و همانند دفعة اول امر به تمتّع فرمود. يعني دوباره امر به تمتّع زنان، و لباس فاخر دوخته، و استعمال عطر و مشك نمود. و آيا ناگوار دانستن اين امر جز تحجّر فكري از آداب جاهليّت چيز ديگر مي تواند بود؟

چهارم _ از ناحية تعطيل بازارهاي مكّه، همانطور كه در روايت سيوطي از «جمع الجوامع» از سعيدبن مسيّب آورديم كه عمر مي گويد: اهل بيت و خانة خدا، دامي و دانه أي، ندارند؛ و بهار معيشت ايشان منحصر است از زوّار خانة خدا. و بنابر اين حجّ و عمره اگر در دو نوبت انجام پذيرد براي ايشان سودمند تر است.

جواب _ اين دلسوزي براي خواست؛ و خدا نياز به دلسوز ندارد؛ اين اجتهاد در قبال نصّ است. خداوند روزي بندگان خود را مي رساند به نحو اكمل و احسن؛ از راه و طريق من حيث لا نحتسب و به امر خود مي رسد ان الله بالغ امره (آيه 3، از سورة 65: طلاق) فقط ما بايد بندة مطيع و فرمانبردار او باشيم؛ و در كار او چون و چرا نكنيم؛ و قدم از مرحلة عبوديّت، و از ناحية مأموريّت در مرحلة آمريّت و ربوبيّت فرا ننهيم؛ و بر گفتار خدا و رسول خدا و امر آنان پيشي نگيريم.

يا أيُّها الّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدَّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَ رَسُولِهِ (آية 1، از سورة 49: حجرات).

«اي، كسانيكه ايمان آورده ايد، روبروي خدا و رسول او جلو نيائيد؛ و قدم پيش ننهيد»!

نظير اين ترس و واهمه از تنگي معيشت را مؤمنان در صدر اسلام داشتند، كه اگر از رفت و آمد مشركين به مكّه و مسجد الحرام نهي شود، مؤمنان مكّه در عسر و ضيق معيشت خواهند افتاد؛ خداوند اين آيه را فرستاد:

يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا انَّما الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ اْلَحَرامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَ إنْ خِفْتُمْ عَيْلَهً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ اِنْ شَاءَ إنَّ اللهَ عليمٌ حِكيمٌ (آيه 29 از سورة 9: توبه).

«اي، كسانيكه ايمان آورده ايد؛ مشركان نجس هستند؛ و بعد از اين سال نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند؛ و اگر شما خوف و هراسي از تنگدستي و عائله مندي داريد؛ پس به زودي خداوند اگر بخواهد شما را از فضل خود غني و بي نياز مي گرداند؛ و خداوند داناست؛ و كردار و رفتارش از روي حكمت است».

پنجم _ از ناحية اختصاص حجّ تمتّع به موارد خوف، كه بنابر اين در حال عدم خوف، تمتپعي نيست.

در «الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ مُسْلِمٌ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ شَقيق؛ قَالَ: كَانَ عُثْمَانُ يَنْهَي عَنِ الْمُتْعَهِ؛ وَ كَانَ عَلِيٌّ يَأمُرُبِهَا؛ فَقَالَ عُثْمَانُ لِعَلِيَّ كَلِمَهً؛ فَقَالَ عَلِيٌّ (ع) لَقَدْ عَلِمْتَ أنَّا تَمَتَّعْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَليَّ الله عليه (و آله) و سلّم؛ و قَالَ: وَ لَكِنَّا كُنَّا خَائِفينَ. [179]

«مسلم از عبدالله بن شقيق تخريج كرده است كه او گفت: عثمان پيوسته مردم را از حجّ تمتّع نهي مي كرد؛ و علي (ع) پيوسته به حجّ تمتّع امر مي نمود؛ عثمان به علي جمله أي، گفت؛ علي در جواب فرمود: مي داني كه ما با رسول خدا (ص) حجّ تمتّع انجام داديم؛ عثمان گفت: و ليكن ما در آن وقت ترسناك بوديم».

و نيز در «الدّر المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ ابْنُ أبي شَيْبَهَ وَ ابْنُ جُرَيْرٍ وَ ابْنُ الْمُنْذِرِ عَنِ ابْنِ الزُّبَيْرِ أنَّهَ خَطَبَ فَقَالَ: يَا أيُّهَا النَّاسُ وَ اللهِ مَا التَّمتُّعُ بِالْعُمْرَهِ إلَي الْحَجِّ كَمَا تَصْنَعُونَ، إنَّمَا التَّمَتُّعُ أنْ يُهِلَّ الرَّجُلُ بِالْحَجِّ فَيَحْضُرُهُ عَدُوٌّ أوْ مَرَصٌ أوْ كَسْرٌ، أوْ يَحْبِسَهُ أمْرٌ حَتَّي يَذْهَبَ أيَّامُ الْحَجَّ فَيَقْدِمُ فَيَجْعَلُهَا عُمْرَهً فَيَتمَتعُ تَحِلَّه إلَي الْعَامِ الْمُقْبِلِ ثُمَّ يَحِجُّ وَ يَهْدِي هَدْياً، فَهَذا التَّمتُّعُ بِالْعُمْرَهِ إلَي الْحَجِّ _ الحديث. [180]

«ابن أبي شيبه، و ابن جُرَير، و ابن منذر، از عبدالله بن زُبير تخريج كرده اند كه: او خطبه خواند و گفت: اي، مردم! سوگند به خدا كه مراد از تمتّع به سبب عمره تا زمان حجّ اينطور نيست كه شما بجاي مي آوريد! بلكه مراد از تمتّع اين است كه شخص براي حجّ احرام مي بندد و لبيّك مي گويد؛ و سپس بواسطة دشمن، و يا مرض، و يا شكستگي كه براياو پيش مي آيد، و يا بواسطة پيشامد امر ديگري كه او را از رفتن به حجّ باز مي دارد؛ نمي تواند به سوي حجّ برودتا اينكه ايّام حجّ سپري مي شود؛ و در اينصورت آن احرام را تبديل به احرام عمره مي كند؛ و به مكّه مي آيد؛ و عمره را انجام مي دهد؛ و از احرام بيرون مي آيد و تمتّع مي كند؛ و اين عمل عمره را كفّارة عدم حجّ خود قرار مي دهد، تا سال آينده برسد؛ و در آن سال حجّ مي كند و با خود هدي مي آورد. اينست معناي تمتّع به سبب بجا آوردن عمره تا فرا رسيدن زمان حجّ _ الحديث».

جواب _ آنستكه: آية قرآن و گفتار رسول خدا مطلق است؛ و انحصار به صورت خوف ندارد؛ و آية فاذا أمنتم مخصوصاً تصريح دارد كه اين حكم تمتّع در صورت امن و عدم خوف است.

پس بنابر اين حصر مورد آيه به صورت خوف بلادليل است. و علاوه اين تفسيري را كه عبدالله بن زبير نموده است، يك معناي تخيّلي من در آوردي بيش نيست؛ و شاهدي از كتاب و سنّت ندارد؛ بلكه اطلاق آية و اطلاق گفتار رسول خدا مخالف آن است.

از همه اينها گذشته، ما به فقرة فمن تمتّع بالعمره الي الحجّ اثبات وجوب تمتّع را نمي كنيم، تا بگويند: اين فقره فقط لزوم هدي را در صورت فرض تمتّع مي رساند، بلكه استدلال ما به ذيل آن، يعني به جملة: ذلك لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام است، و اين ذيل به طور اطلاق و هيچگونه تقييدي به خوب از عدوّ و مرض و شكستگي و غيره، وجوب تمتّع را براي دور دستان مي رساند.

ششم _ از ناحيه ولايت؛ بدين تقريب كه عمر نهي از تمتّع بر اساس ولايت شرعيّة خود كرده است؛ زيرا خداوند اطاعت اولوا الأمر را واجب مي داند، آنجا كه گويد:

يَا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أطِيعُوا اللهَ وَ أطيِعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ (آيه 59، از سورة 4: نساء).

«اي، كسانيكه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد از خداوند، و اطاعت كنيد از پيغمبر، و از صاحبان امري كه از شما هستند»!

و بر همين منوال رواياتي را از نهي صريح عمر در زمان حكومت خود از حجّ تمتّع آورده اند از جمله:

در «سنن نسائي» از ابن عبّاس وارد است كه مي گويد: سَمِعْتُ عُمَرَ يَقُولُ: وَاللهِ إنّي لأنْهَا كُمْ عَنِ الْمُتْعَهِ وَ إنَّهَا لَفِي كِتَابِ اللهِ، وَ لَقَدْ فَعَلَهَا رَسُول اللهِ (ص) _ يَعْنِي الْعُمْرَهَ فِي الْحَجَّ _. [181]

«شنيدم كه عمر مي گفت: سوگند به خدا كه من شما را از تمتّع نهي مي كنم؛ گرچه در كتاب خدا وارد شده است؛ و با آنكه حقّاً رسول خدا آن را به جاي آورده است. _ و مراد او از تمتّع، داخل كردن عمره در حجّ است _».

و در «سنن بيهقي» از مسلم از ابي نصره از جابر روايت است كه گفت: انَّ ابْن الزّبير يَنْهَي عَنِ الْمُتْعَهِ وَ ابْنَ عَبَّاسٍ يَأْمُرُبِهِ. قَالَ: عَلَي يَدي جَرَي الْحَدِيثُ، تَمَتَّعنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ مَعَ اَبي بَكْر، فَلَمّا وَلِيَ عُمَرُ خَطَبَ النّاسَ فَقالَ اِنَّ رَسولَ اللهِ (ص) هذا الرَّسُولُ؛ وَ الْقُرآن هذَا الْقُرْآنُ؛ وَ إنَّهُمَا كَانَتَا مُتْعَتَيْنِ عَلَي عَهْدِ رَسُولَ اللهِ (ص) و أنَا أنْهَي عَنْهُمَا وَ اُعَاقِبُ عَلَيْهِمَا، إحْدَيهُمَا مُتْعَهُ النَّسَاءِ؛ وَلا أقْدِرُ عَلَي رَجُلٍ تَزَوَّجَ أمْرَأه إلي أجَلٍ إلا غَيَّبْتُهُ بِالْحِجَارَهِ؛ وَ الاخْرَي مُتْعَهُ الْحَجِّ. [182]

«عبدالله بن زبيراز متعه منع مي كرد؛ وعبدالله بن عبّاس به متعه امر مي نمود؛ جابر بن عبدالله چنين گفت: اين داستان به دست ما صورت گرفته است؛ و از ما بايد آموخت؛ ما با رسول خدا (ص) تمتّع مي نموديم؛ و در زمان ابوبكر نيز تمتّع مي كرديم؛ و ليكن چون نوبت حكومت به عمر رسيد؛ در خطبة خود مردم را مخاطب ساخته؛ و چنين گفت: رسول خدا همان رسول است؛ و قرآن نيز همان قرآن است؛ دو تمتّع در زمان رسول خدا (ص) بوده اند؛ و من از آن دو نهي مي كنم؛ و هر كسي را كه مرتكب آن شود مجازات و كيفر مي كنم.

يكي از آن دو، تمتّع با زنان است؛ و من تاب نمي آورم كه ببينم مردي زني را تا زمان معيّني به ازدواج خود در آورده است؛ مگر آنكه جسد او را در زير سنگ باران رجم، سنگسار نموده؛ و پنهان كنم؛ و ديگري تمتّع در موسم حجّ است».

جواب _ آنستكه عمر چنين ولايتي از طرف خدا ندارد، كه بتواند حكمي را تغيير دهد؛ و حرامي را حلال و يا حلالي را تحريم نمايد، و أطِيعُوا اللهَ وَ أطيِعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ شامل وجوب اطاعت در نظائر اين معني نمي شود.

بازگشت به فهرست

اولواالامرحق تشريع احكام كليه راندارند
زيرااولاً _ همانطور كه در جلد دوّم از همين دورة «امام شناسي» از سلسلة دورة علوم و معارف اسلام آورده ايم اُولِي الْاَمْرِ اختصاص به معصومين دارد؛ و فخر رازي با نهايت تصلّب خود در عقيده و مذهبش بر اين معني اعتراف كرده است. ما در جلد دوّم مفصّلاً و مشروحاً از اين موضوع بحث كرده ايم؛ و بتمام معني الكلمه اطراف و جوانب مطلب را بررسي نموده، و شبهات مدافعين را به حول و قوّة خدا پاسخ داده و اثبات نموده ايم كه بر فرض شمول آية اولي الامر به غير معصومين، متن آيه مستلزم تناقض خواهد شد.

و ما تا به حال به كلام كسي برخورد نكرده ايم كه براي عمر و امثال او از خلفاء قائل به عصمت بوده باشد؛ بلكه تمام علماء عامّه با تمام سعي و كوشش مي خواهند خطاهاي او را ترميم نموده؛ و براي مطالب و اوامر و نواهي او محمل صحيحي درست كنند.

و با گذشت چهارده قرن و تلاش اين همه علماء و نوشتن اين همه مسفورات و كتب هنوز نتوانسته اند رفع خطا از او بنمايند؛ و كلام وي را متحقّق به حقيقت و مقرون به صواب؛ و خود او را معصوم جلوه دهند.

و ثانياً _ به طور كلي ولايتي را كه قرآن كريم براي اهلش قرار مي دهد، شامل مثل اين موارد نمي شود.

و توضيح اين معني نياز به يك مقدمة كوتاه دارد؛ و آن اينست كه:

آيات قرآن به طور فراوان دلالت دارند بر لزوم پيروي از آنچه را كه خداوند بر رسول خود نازل كرده است مثل آية: اِتَّبِعُوا مَا اُنْزِلَ إلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ (آية 2 از سورة 7: اعراف).

«پيروي كنيد از آنچه كه از طرف پروردگارتان به سوي شما فرستاده شده است».

و نيز دلالت دارند بر لزوم پيروي از آنچه كه رسول خدا به اذن خدا تشريع فرموده و بيان كرده است مثل آية: وَ لا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللهُ وَ رُسولُهُ (آية 30، از سورة 9: توبه).

«و حرام نمي دانند آنچه را كه خدا و رسولش حرام كرده اند».

و مثل آية: مَا ءاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَانَهَا كُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (آية 7، از سورة 59: حشر).

«آنچه پيغمبر به شما امر مي كند عمل كنيد! و از آنچه كه شما را نهي مي كند دست بداريد»!

زيرا كه اتيان در اين آيه به مقابلة نهي، به معناي امر كردن است. فعلي هذا اطاعت خدا و رسول او واجب است به امتثال اوامر و اجتناب از نواهي آنها. و همچنين است دربارة قضاوت و حكم كه بايد طبق حكم و قضاوت خدا و رسولش عمل كرد و حكم كرد. و در سورة 5: مائده در سه مورد به ترتيب آيات 47 و 48 و 50 وارد است كه: وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَاُولَئِكَ هُم الْكَافِرُونَ.

«و كسي كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده است حكم نكند؛ پس آن جماعت البتّه كافرانند».

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَاُولَئِكَ هُم الْظَّالِمُونَ.

«و كسي كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده است حكم نكند؛ پس آن جماعت البتّه ظالمانند».

و من لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَاُولَئِكَ هُم الْفَاسِقُونَ.

«و كسي كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده است حكم نكند، پس آن جماعت البتّه فاسقانند».

و مثل آية: وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤمنه إذَا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَهُ مِنْ أمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً (آية 36، از سورة 33: احزاب).

«و براي هيچ مرد مؤمن و هيچ زن مؤمنه اي، چنين نيست كه در زماني كه خدا و رسول خدا نسبت به چيزي حكم كنند، اختيار براي خود آنها در آن چيز باشد. و كسي كه عصيان خدا و رسول او كند، حقّاً به گمراهي آشكاري گمراه شده است».

و مثل آية: وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمْ الْخِيَرَةُ (آية 68، از سورة 28: قصص).

«و پروردگار تو آنچه را كه بخواهد مي آفريند؛ و اختيار مي كند؛ براي آنان اختياري نيست».

و مراد از اختيار در اين آيات، يا قضاء و يا تشريع است؛ و يا شامل هر دو قسمت از قضاء و تشريع مي شود؛ و در قرآن به طور تصريح وارد است كه كتابي است نسخ ناشدني؛ و احكام نازلة در قرآن تا روز قيامت بر همان كيفيّتي كه وارد شده است باقي هستند.

و إنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ، لاَ يَأتِيِه الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ (آية 41 و 42، از سورة 41: فصّلت).

«و بدرستيكه اين قرآن هر آينه كتاب عزيزي است كه باطل به آن راه پيدا نمي كند نه از مقابلش و نه از قفايش؛ فرستاده شده از جانب خداوند حكيم و حميد است».

ضمير در «إنَّهُ» به ذكر بر مي گردد كه مراد قرآن است إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَائَهُمْ (صدر آية 41). و عزيز به معناي منيع و استوار است كه نمي گذارد چيزي در او اثر پيدا كند؛ و او پيوسته حافظ و پاسدار خود مي باشد.

و مراد از اتیان باطل، ورود باطل است در آن، بطوري كه همة آن را و يا بعضي از اجزاء آن را چه از معارف حقّه، و چه از احكام و شرايع، و چه از اخلاقيّات، و چه از قصص و اخبار گذشتگان و آيندگان، و چه از امثال و حكايات را خراب كند؛ و آنها را باطل و غير قابل قبول و يا غير قابل عمل نمايد.

و مراد از مقابل و قفا كه در آيه به لفظ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ آمده است، يا منظور به حسب زمان است يعني باطل به او راه ندارد چه در زمان هاي جلو و آينده و چه در زمانهاي گذشته؛ و در اينصورت معني چنين مي شود كه هيچ حكمي و چيزي كه در آينده به وقوع پيوندد، نمي تواند در قرآن اشكالي وارد سازد؛ و هيچ حكم و اشياء به تحقّق پيوسته در سابق نيز در قرآن رخنه پيدا نمي كند؛ و آن را تباه و واهي نمي سازد؛ و يا به حسب اخبار و موجوداتي است كه حكايت از آن وقايع مي كند؛ و در اينصورت معني به عكس مي شود؛ يعني هيچ يك از چيزها و قانون ها و علوم فعلي كه حكايت از قرون سابقه مي كند و فعلاً موجود است، نمي تواند در قرآن وهني ايجاد كند؛ و هيچيك از احكام و قوانين و علومي كه بعداً تا روز قيامت خواهد آمد؛ نيز نمي تواند در قرآن فتوري دهد.

و علي كلا التّقديرين مفاد آيه يكي است؛ و آن اينكه به هيچ وجه در بيانات قرآن تعارضي نيست؛ و در خبرهايش دروغ نيست؛ و در معارف و احكام و شرايعش بطلان راه ندارد؛ و نسخ و تحريف و تغيير در او پيدا نمي شود؛ و با او چيزي معارضه نمي كند؛ چه نسبت به وقايع حادثه از حال تا روز قيامت؛ و چه از وقايع گذشته تا زمان خلقت عالم.

و بالجمله آيه دلالت دارد بر عدم امكان نسخ در احكام آن به طور اطلاق و عموم. و بنابر اين آنچه را خدا و رسول خدا تشريع كرده اند؛ و يا حكم فرموده اند؛ بر همة امّت واجب است از آن پيروي كنند؛ چه افراد عادي از امّت و چه خصوص اولواالأمر. اين مقدّمه أي، بود براي مقصود كه بدين كيفيّت بيان شد.

از اين بيان به دست مي آيد كه آية:

[122] ـ «سيرة‌ ابن‌ هشام‌» ج‌ 4، ص‌ 1021 ؛ و «سيرة‌ حلبيّه‌» ج‌ 3، ص‌ 296 ؛ و «اعلام‌ الوري‌» ص‌ 138 ؛ و «حبيب‌ السير» ج‌ 4، ص‌ 410 ؛ و «روضة‌ الصّفا» ج‌2، حجّة‌ الوداع‌.

[123] ـ در «تذكرة‌ سبط‌ ابن‌ الجوزي‌» ص‌ 14 از أحمد بن‌ حنبل‌ در «فضائل‌» آورده‌ است‌ با سند خود از أسماء بنت‌ عميس‌ كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) وسلّم‌ مي‌گفت‌: اللهُمَّ إنِّي‌ أقول‌ كما قال‌ أخي‌ موسي‌: إجْعَل‌ لِي‌ وَزِيراً مِن‌ أهْلِي‌ عَلِيّاً أَشدُد بِهِ أزْرِي‌ ؛ و أَشْرِكهُ فِي‌ أَمرِي‌ كَي‌ نُسَّبِّحُكَ كَثِيرًا وَ نَذْكُرَكَ كَثِيرًا ـ الآية‌.

[124] ـ «سيرة‌ حلبيّه‌» ج‌ 5، ص‌ 297 ؛ و «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 168.

[125] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 106 ؛ و ج‌ 5، ص‌ 208 و ص‌ 209. و «تاريخ‌ طبري‌» ج‌ 3، ص‌ 149.

ِ براي اولوا الأمر اثبات حقّ متابعت و پيروي مي كند در غير احكام؛ و اما دربارة احكام كليّة الهيّه اولوا الأمر و تمام رعيّت در حفظ احكام خدا و رسول خدا، و در وجوب پيروي از آنها مساوي هستند.

و بر اين اساس وجوب اطاعت از اولوا الأمر فقط در اوامر و نواهي آنهاست، نسبت به مواردي كه صلاح امّت اسلام را در آن ببينند؛ و ليكن در هر حال حكم الله بايد در قضيّه و مورد محفوظ باشد.

عيناً مانند صلاحديدي كه شخص در امور شخصي خود مي كند؛ و كاري را انجام مي دهد؛ و يا ترك مي كند؛ و در هر دو حال اصل حكم و اختيار او ثابت و لايتغيّر است؛ مثلاً هر كدام از ما چنين حقّي داريم كه در روز جمعه انار بخوريم؛ و حقّ داريم كه نخوريم؛ پس يا خوردن و يا نخوردن را اختيار مي كنيم؛ ولي در هر دو صورت جواز انار خوردن در روز جمعه از مال شخص خود به حال خود باقي است.

ما مي توانيم در روز پنجشنبه فلان چيز را بخريم و يا نخريم؛ و در هر دو صورت جواز بيع و شراي مال حلال به حال خود باقي است. ما مي توانيم در فلان منازعه به قاضي شرع رجوعكنيم، و حقّ خود را بگيريم، و مي توانيم رجوع ننمائيم و از حقّ خود صرف نظر نمائيم؛ و در هر دو حال حكم جواز رجوع به قاضي شرع ثابت است.

ولي نمي توانيم حكمي را تغيير دهيم؛ مثلاً شراب بخوريم؛ و يا معاملة ربوي انجام دهيم؛ و يا مال غير را غصب كنيم. و حكم ملكيّت او را باطل نمائيم، گرچه مصلحت شخص خويشتن را در آن ببينيم. زيرا در تمام اين احوال اين فعل ما، مزاحمت با حكم خدا پيدا كرده است؛ و حكم خدا ثابت و لايتغيّر است. اين مثالي بود در تصرّفات شخصي.

دربارة وليّ امر مطلب از همين قرار است؛ غايه الأمر نسبت به امور عامّه بر طبق مصالح كلّيّه با رعايت حفظ احكام كلّيه الهيّه بر همان نهجي كه قرآن مجيد آورده، و پيامبر خدا بيان فرموده است.

اولوا الامر بر حسب مصالح نوعيّه بايد از ثغور اسلام نگهداري كنند؛ و وظيفة جنگ و صلح را مشخّص سازند. و در تجارت و زراعت و امور عبادي مردم، راه نزديك و طريق مستقيم را براي بهره برداري و كاميابي آنان نشان دهند؛ ولي حقّ تحريم كلّي و تغيير حكم الهي را ندارند.

و محصل مطلب آنستكه وليّ الأمر به منزلة فرد واحد است غاية الأمر در امور نوعي كه براي عامّه است و هر وظيفه و اختياري كه براي هر فرد از افراد در امور شخصي و خانوادگي اوست، براي وليّ امر در امور عمومي و اجتماعي است.

وليّ امر حقّ هرگونه تصرّفي را در امور اجتماعي بر حسب صلاحديد خود نسبت به منافع عامّه با رعايت حفظ حكم الله در هر واقعه و حادثه اي، را دارد.

و اگر بنا بشود براي وليّ امر جايز باشد كه در احكام تشريعيّه؛ تكليفيّه و يا وضعيّه بر حسب صلاح وقت و زمان، تصرّف كند ديگر هيچ حكمي باقي نخواهد ماند؛ و ديگر شريعتي نخواهد بود. زيرا هر يك از صاحبان امر اگر حكمي را بردارند؛ و يا بگذارند؛ پس از مرور چند وليّ امر، شريعت دگرگون و بنياد آن واژگون خواهد شد؛ و ديگر براي استمرار و دوام شريعت تا روز قيامت معني و مفهومي تصورّ نمي شود.

و چه تفاوت است بين انكه گفته شود: حكم تمتّع از زنان به نكاح موقّت، و حكم تمتّع در حجّ از زنان و غيره با هيئت نسك و عبادت حجّ و وضع و كيفيّت حاجّ مناسبت ندارد؛ و بايد برداشته شود؛ و بين آنكه گفته شود: مباح بودن بنده و غلام را به عنوان اسارت و استرقاق گرفتن مناسبت با وضع دنياي فعلي ندارد؛ و بايد برداشته شود؛ و بين آنكه گفته شود: اجراء حدود الهيّه از قطع يد سارق، و رجم و جلد شخص زناكار و يا كشتن و قصاص شخص قاتل را تمدّن امروز دنيا نمي پسندد و هضم نمي كند؛ و قوانين جاريه در دنيا امروز آن را قبول نمي كند؛ و بايد برداشته شود؛ و نظير اين معني بسيار است.

و اين معني از بعض روايات وارده در اين باب استفاده مي شود كه ابيّ بن كعب درمقابل عمر ايستاد و گفت: تو چنين حقّي را نداري كه حكم قرآن و رسول خدا را تغيير دهي! و عمر پاسخ نداشت كه بدهد.

در «الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ اِسْحاقُ بْنُ رَاهْوَيْهِ فِي مُسْنَدِهِ وَ اَحْمَدُ عَنْ الْحَسَنِ: اِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ هَمَّ أنْ يَنْهَي عَنْ مُتْعَهِ الْحَجَّ فَقَامَ إلَيْهِ اُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ؛ فَقَالَ: لَيْسَ ذَلِكَ لَكَ! قَدْ نَزَلَ بِهَا كِتَابُ اللهِ وَ اعْتَمَرْنَاهَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه (و آله) و سلَّم فَنَزَلَ عُمَرُ. [183]

«اسحاق پسر راهويه در «مسند» خود و احمد حنبل از حسن روايت كرده اند كه: عمر بن خطّاب تصميم گرفت كه مردم را از تمتّع در حجّ نهي كند؛ ابي بن كعب برخاست و گفت: اين حقّ براي تو نيست. كتاب خدا اين حكم را آورده است؛ و ما با رسول خدا (ص) عمره و حجّ تمتّع بجاي آورديم. عمر به شنيدن اين سخن از منبر فرود آمد».

و نيز در «الدّر المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ الْبُخَارَيُّ وَ مُسْلِمٌ وَ النَّسائيُّ عَنْ سَعِيدِ بْنِ المُسَيَّبِ قالَ: اخْتَلَفَ عَلِيٌّ وَ عُثْمَانُ وَ هُمَا بِعُسْفَانَ فِي الْمُتْعَهِ؛ فَقَالَ عَلِيُّ: مَا تَرِيدُ إلاَّ أنْ تَنْهَي عَنْ أمْر فَعَلَهُ رَسُولُ اللهِ صلّي الله عليه (و آله) و سلّم؛ قَالَ: فَلَمّا رَأي ذَلِكَ عَلِيٌّ أهَلَّ بِهِمَا جَمِيعاً. [184]

«بخاري و مسلم و نسائي از سعيد بن مسيّب تخريج كرده اند، كه او گفت: در عسفان (كه يكي از منازل بين مكّه و مدينه است) بين علي بن ابيطالب (ع) و عثمان، دربارة تمتّع حجّ گفتگو و اختلاف واقع شد. علي (ع) فرمود: تو مقصودي نداري مگر آنكه مردم را از عملي كه رسول خدا (ص) انجام داده است جلوگيري نمائي! و چون علي (ع) ديد كه عثمان بر مقصود خود باقي است، خودش به نيّت حجّ تمتّع يعني عمره با حجّ لبيّك گفت و احرام بست».

از آنچه بيان شد به دست آمد كه: اين تغييرات و تحريفات عمر در شريعت حضرت رسول الله صحيح نبودهاست. و بر فرض انتخاب و حكومت مردمي او همانطور كه عامّه مي پندارند؛ باز چنين تصرفّاتي از او غير قابل قبول است.

عمر نه تنها از متعة حجّ نهي كرد؛ بلكه از متعة نسوان نيز منع كرد؛ و گفت: كسي كه زني را تا مدّت معيّني به عقد ازدواج خود در آورد، بر او حدّ جاري مي كنم. يعني در متعة نسوان، حكم زنا جاري مي كنم و حدّ مي زنم. و نيز در بسياري از امور ديگر تصرّفاتي داد كه بر خلاف شريعت بود؛ و در كتب مفصّلة شيعه و عامّه مضبوط است.

و عثمان نيز بر اساس سنّت ابوبكر و عمر به خلافت رسيد؛ چون وقتي كه در مجلس شوي پس از انقضاء سه روزي را كه عمر تعيين كرده، نتيجة گفتگوها و مباحثات به جائي نرسيد عبد الرّحمن بن عوف به امير المؤمنين (ع) گفت: بيعت مي كنم با تو به خلافت، به شرط آنكه به كتاب خدا و سنّت رسول خدا و سيرة شيخين رفتار كني!

امير المؤمنين (ع) فرمود: فقطّ به شرط عمل به كتاب خدا و سنّت پيغمبر خدا.

آنگاه عبدالرّحمن بن عوف رو كرد به عثمان و گفت: بيعت مي كنم با تو به شرط عمل به كتاب خدا و سنّت رسول خدا و سيرة شيخين! عثمان قبول كرد؛ و بر اين اصل او را به خلافت انتخاب كرد. [185]

فلهذا مي بينيم: عثمان در دوران حكومت خود، خلاف هائي را كه ابوبكر و عمر انجام دادند محترم مي شمرد، و بر احكام مجعولة آنان صحّه مي نهاد. و نيز معاويه بن ابي سفيان و ساير خلفاء بني اميّه سيرة شيخين را محترم مي شمردند؛ درحاليكه از نقطه نظر بحث عقلي و نقلي؛ هيچ محمل صحيحي براي آن نمي توان يافت.

ما كه به كتاب خدا و به گفتار رسول او عمل مي كنيم براي آنست كه آنها را معصوم از خطا و تجاوز مي دانيم، وگرنه چه دليل قطعي ما را الزام مي نمود، كه تا روز قيامت بدون حجّت قاطعه، كسب و كار و عبادت و نكاح و جهاد و امور اجتماعي خود را تعبّداً بر اصلي پايه گذاري كنيم، كه پاية محكم و استواري ندارد.

عمر با آنكه معصوم نبوده، و از كتاب خدا و سنّت رسول خدا، چنين تجويزي براي عمل او نيامده است؛ به چه مجوّزي اين تصرّفات را كرد؟ وانگهي او به هر دليل كه خود مي دانست اين تصرّفات را كرد؛ ليكن ما به چه مجوّز عقلي و يا شرعي بايد تا روز قيامت تابع او باشيم؟ و امر و نهي و سيرة او را محترم بشماريم؟ و در مقابل كتاب خدا و تشريع رسول خدا، تشريع او را هم ارج نهيم، و پايه أي، از پاية دين به شمار آريم؟

اگر عمر حكومت شرعي هم داشت؛ و اگر وليّ امر امّت بر اساس واقع هم بود، باز در زمان خود بود، و بايد اوامر و نواهي او در زمان خود او اجراء شود؛ نه تا نَسْلاً بَعد نَسْلٍ و جيلاً بَعْدَ جيلٍ إلَي الابَد.

اين مصيبتي است بزرگ كه برادران عامّة ما بدان گرفتارند؛ آخر اين رنج و تعب و اين مشكلات عمل به دين را بر چه اساسي آنان به خود تحميل مي كنند؟ و اين لبّيك و حجّ را براي چه منظوري انجام مي دهند؟ اگر براي پيروي ازحقّ و حقيقت، و امر خدا و كتاب خدا و سنّت رسول خداست، كه دانستيم: آن چيز ديگري است.

و اگر براي ارضاء و خوشايند خاطر عمر و خلفاست؛ بايد بدانيم كه اشتباه است و يَوْمَ الْقِيَامَهِ يَكْفُرُونَ بِشِرْ كِكُمْ عائد آنها خواهد شد.

كتاب خدا و سنّت رسول خدا دو اصل از اصول عمل به دين است؛ و دخالت دادن سيرة شيخين و سنّت عمر، در حكم نسخ قرآن و نسخ شريعت محمّدي است؛ و وارد ساختن باطل و سست كردن كتاب است. و اختلاف ما شيعيان با برادران عامّه هَداهُم اللهُ اِلَي الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ وَ النَّهْجِ الْقَويم در آنست كه ما فقط كتاب خدا و گفتار رسول خدا و معصوم را محور و پاية دين و استنباط قرار مي دهيم؛ و ليكن آنها سيرة شيخين را هم ضميمه مي كنند؛ و در نتيجه، اصول مستنبطة آنان، استمداد از افكار و آراء شيخين هم مي گيرد.

در اينجا يك نكته لازم است كه ذكر شود و آن اينستكه: بدون هيچ اشكال و ايرادي آنان امير المؤمنين (ع) را خليفة رابع مي دانند؛ و خلفاي أربعه را خلفاي راشدين مي خوانند؛ در اين صورت مي گوئيم: چه دليلي شما را الزام كرد كه به سيرة شيخين عمل كنيد؛ و به سيره امير المؤمنين (ع) عمل نكنيد؟ مگر او خليفة به حق و خليفة انتخابي شما نبود؟ در اينصورت چرا سنّت او را عمل نمي كنيد؟ و در جائي كه در تمام مسفورات و كتب معتبرة شما آمده است كه آن حضرت متعه را جايز مي دانسته اند؛ و علناً به مباح بودن ازدواج موقّت فتوي مي داده اند؛ و علناً امر به حجّ تمتّع مي كرده اند؛ پس چرا شما اين سنّت و سيره را مقدّم نمي داريد؟؛ و بر فرض تعارض با سيرة عمر و ابوبكر و تساقط دو سيره از حجّيّت، باز هم اصل، رجوع به كتاب و سنّت است، كه بالنتيجه فقه اهل بيت عليهم السّلام خواهد بود. و اينك زمان آن رسيده است كه با فكر و تأمّل، و درايت و تدبّر، برادران عامّة ما به زواياي تاريخ خود مراجعه كنند؛ و با جرح و تعديل، آن را كه به دين اضافه شده است، از اصل دين جدا سازند؛ و طبق واقع و متن حقّ عمل كنند.

در اينجا بي مناسبت نيست دو حكايت را ذكر كنيم؛ اول _ در «الدّرّ المنثور» آورده است كه بخاري و مسلم از أبوجمره روايت كرده اند كه او گفت: من درباره متعه از ابن عبّاس پرسيدم، مرا بدان امر كرد؛ و از هدي پرسيدم؛ گفت: شتر و يا گاو و يا گوسفند، يا آنكه در خوني كه ريخته مي شود شريك گردي! و ليكن بعضي از مردم بودند كه تمتّع را در حجّ ناخوشايند مي دانستند (و چون تمتّع كردم و خوابيدم) در خواب ديدم كه انساني ندا مي كرد: حَجٌّ مَبْرُورٌ وَ مُتْعَهٌ مٌتَقَبَّلَهٌ « حجّ پسنديده و نيكو و متعة مورد قبول واقع شده».

من به نزد ابن عبّاس آمدم؛ و خواب خود را نقل كردم؛ گفت: اللهُ أكْبَرُ، سُنَّهُ أبِي الْقاسِمِ صلّي الله عليه (واله) و سَلَّم.[186]

دوّم _ از راغب اصفهاين در كتاب محاضراتش كه از جمله كتابهاي پر فائده است، نقل شده است كه گفت: يحيي بن أكثم از شيخي از اهل بصره پرسيد: در جواز متعه به چه كسي اقتدا كرده اي؟!

شيخ گفت: به عمر بن خطّاب! يحيي پرسيد: چگونه اين حرف درست است در صورتيكه مي دانيم: عمر شديدترين مردم در نهي از متعه بوده است.

شيخ گفت: نَعَمْ: صَحَّ الْحَدِيثُ عَنْهُ أنَّهُ صَعِدَ الْمنْبَرَ فَقَالَ: يَا أيُّهَا النَّاسُ مُتْعَتَانِ أحَلَّهُمَا اللهُ وَ رَسُولُهُ لَكُمْ؛ وَ أنَا اُحَرِّمُهُمَا عَلَيْكُمْ وَ اَعَاقِبُ عَلَيْهِمَا. فَقَبِلْنَا شَهَادَتَهُ؛ وَ لَمْ نَقْبَل تَحْرِيَمهُ. [187]

«آري! حديث صحيح از عمر وارد شده است كه او بر فراز منبر رفت و گفت: اي، مردم دو متعه بودند (متعة نسوان و متعة حجّ) كه خدا و رسول خدا آنها را براي شما حلال كردند؛ و ليكن من آنها را بر شما حرام مي كنم؛ و هر كس بجا آورد حدّ مي زنم. ما شهادت او را در اينكه خدا و رسول خدا حلال كرده اند پذيرفتيم و ليكن تحريم او را نپذيرفتيم